دروس حوزه

دروس حوزه علمیه شیعه

دروس حوزه

دروس حوزه علمیه شیعه

با سلام
این وبلاگ کتاب های مختلف حوزه علمیه شیعه را همراه با ترجمه و شرح فارسی آورده است

بایگانی
آخرین مطالب

۱۸ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

أقول: لا یحضرنی شرح التهذیب حتی ألاحظ ما فرّع علی ذلک. فلیت شعری اذا فرض حکم العقل علی وجه القطع بشی ء کیف یجوز حصول القطع او الظّنّ من الدّلیل النقلیّ علی خلافه. و کذا لو فرض حصول القطع من الدلیل النقلیّ کیف یجوز حکم العقل بخلافه علی وجه القطع؟ 

و ممّن وافقهما علی ذلک فی الجملة المحدّث البحرانیّ فی مقدّمات الحدائق، حیث نقل کلاما للسّید المتقدّم فی هذا المقام و استحسنه، الّا أنّه صرّح بحجّیّة العقل الفطریّ الصحیح و حکم بمطابقته للشّرع و مطابقة الشّرع له. 

ثم قال: «لا مدخل للعقل فی شی ء من الاحکام الفقهیّة من عبادات و غیرها، و لا سبیل الیها الّا السماع عن المعصوم علیه السّلام، لقصور العقل المذکور عن الاطّلاع علیها». 

ثم قال: «نعم یبقی الکلام بالنسبة الی ما یتوقف علی التوقیف، فنقول: ان کان الدّلیل العقلیّ المتعلّق بذلک بدیهیّا ظاهر البداهة، مثل الواحد نصف الاثنین، فلا ریب فی صحّة العمل به. و الّا فان لم یعارضه دلیل عقلیّ و لا نقلیّ فکذلک. 

و ان عارضه دلیل عقلیّ آخر: فان تأیّد أحدهما بنقلیّ کان الترجیح للمتأیّد بالدلیل النقلیّ، و الّا فاشکال. 

و ان عارضه دلیل نقلیّ: فان تأیّد ذلک العقلیّ بدلیل نقلیّ کان الترجیح للعقلیّ- الّا أنّ هذا فی الحقیقة تعارض فی النقلیّات- و الّا فالتّرجیح للنقلیّ، و فاقا للسیّد المحدّث المتقدّم ذکره و خلافا للاکثر، هذا بالنسبة الی العقلیّ بقول مطلق. 

أمّا لو ارید به المعنی الاخصّ- و هو الفطریّ الخالی عن شوائب الاوهام الّذی هو حجّة من حجج الملک العلّام و ان شذّ وجوده فی الانام- ففی ترجیح النقلیّ علیه اشکال. [۱] انتهی. 

ترجمه: 

(بیان شیخ پیرامون جزم و قطع) 

می گویم: 

شرح تهذیب نزد من حاضر نیست تا آنچه را که (محدث جزایری) برآن (اصل) متفرّع ساخته ملاحظه کنم. پس ای کاش می‌فهمیدم هنگامی که حکم عقل به نحو قطع و جزم بر شیئی فرض می‌شود حصول قطع و یا ظن برخلاف آن حکم عقل از دلیل نقلی چگونه جایز و ممکن است. 

همان طور که اگر از دلیل نقلی قطع حاصل شود چگونه جایز است که حکم عقل به طور قطع برخلاف آن باشد؟ 

عقلی) موافقت نموده است محدّث بحرانی در مقدمات کتاب حدائق است، 

(بیان محدث بحرانی) 

اشاره 

آنجا که وی کلام سید جزایری را در این مقام نقل نموده و آن را نیکو شمرده، مگر این که به حجیّت عقل فطری صحیح تصریح کرده و حکم به مطابقت عقل فطری با شرع و مطابقت شرع با عقل فطری نموده است. 

سپس گفته است: 

در هیچ یک از احکام فقهی (اعمّ از عبادات و معاملات) عقل غیر فطری دخالتی نداشته، و راهی به آنها (احکام فقهیّه) نیست مگر شنیدن از معصوم علیه السلام، چرا که عقل مطلق از اطلاع بر مسائل فقهی و احکام شرعی قاصر و ناتوان است. 

پس از آن فرموده است: 

بله، باقی می‌ماند کلام نسبت به امور نظری که متوقّف بر توقیف و استدلال شرعی نیست که در شرح آن می‌گوییم: 

اگر دلیل عقلی قطعی که به آن (ما لا یتوقف) تعلّق گرفته بدیهی بوده و در ظهور بداهت همچون (الواحد نصف الاثنین) باشد، بدون شک عمل به آن درست و جایز است. و الّا (چنانچه بدیهی نباشد) 

۱- اگر دلیل عقلی و نقلی با دلیل عقلی قطعی تعارض نکرد پس مثل فرض قبلی عمل به آن درست است 

۲- و اگر دلیل عقلی دیگری با دلیل عقلی قطعی تعارض نمود: 

درصورتی که یکی از متعارضین به وسیله دلیل نقلی تأیید شود ترجیح با آن بوده و در مقام تعارض مؤید به دلیل نقلی را مقدم می‌کنند، لکن در فرضی که هیچ یک مؤید و مرجحی از ادله نقلی نداشته باشند جای اشکال و تأمل است. 

اما اگر معارض با دلیل عقلی، دلیل نقلی باشد ترجیح با دلیل عقلی مؤید به نقلی است، منتهی در واقع تعارض بین عقلی و نقلی نبوده، بلکه دو دلیل نقلی با هم تعارض نموده و یکی از دو نقلی را باید بر دیگری مقدم داشت و اگر دلیل عقلی مزبور مؤید نقلی نداشته باشد مطابق با نظر سید جزایری باید نقلی را بر عقلی بدون مرجح مقدم نمود هرچند اکثر با این حکم مخالف اند و این (صور و شقوقی که احکامشان بیان گردید) نسبت به دلیل عقلی مطلق بود. اما دلیل عقلی به معنای اخص یعنی عقلی فطری که از خیالات فاسده به دور بوده و خود 

از ناحیه خداوند حجت و برهان می‌باشد هرچند چنین عقلی در مردم به ندرت یافت می‌شود، لکن مع ذلک درصورتی که این قبیل از دلیل عقلی با نقلی تعارض کند در ترجیح دادن نقلی برآن اشکال و تأمل است. 

تشریح المسائل* مراد شیخ از عبارت (حتی ألاحظ ما فرّع علی ذلک) چیست؟ 

ج: مراد سخنان محدث جزایری است که شرحی بر تهذیب شیخ طوسی نوشته و سخنان محدث استرآبادی را با آب وتاب در مقدمه آن نقل نموده است. و گفته است که: 

من نیز این کلام را قبول دارم سپس فرموده: اگر کسی به ما اخباریین اعتراض کند که شما با این تقسیمات عقل را منعزل کرده اید و ارزشی برای آن قائل نشدید. پس عقل چه محلّی از اعراب دارد؟ 

پاسخ می‌دهیم که: خیر، ما برای عقل در حوزه ادراکاتش ارزش قائل هستیم. فی المثل امور بدیهی از جمله علم فقه مربوط به عقل بوده و حاکم علی الاطلاق در آن عقل است. لکن در مسائل نظری دو صورت دارد: 

۱- هرکجا که عقل حکم به مطلبی کند و از جانب شارع دلیلی برخلاف آن حکم عقل صادر نشده باشد حکم عقل دارای ارزش است، و یا هرکجا که عقل حکمی دارد که از جانب شرع هم یک دلیل نقلی مؤیّد و موافق آن و یک دلیل نقلی مخالف آن، حکم عقل دارای ارزش بوده و برای آن دلیل نقلی موافق رجحان قائل می‌شویم. 

۲- لکن آنجا که عقل حکم به وجوب کرده و نقل حکم به حرمت یا عقل حکم به حسن کرده و نقل به قبح و دلیل دیگری هم که مؤید حکم عقل باشد در دست نیست چنانچه میان حکم عقل و نقل تعارض واقع شود، ما در این مورد دلیل نقلی را بر دلیل عقلی مقدّم می‌داریم. 

سپس فرموده: 

این اصل و قاعده مسلّمی است که مسائل کثیره ای برآن مبتنی می‌باشد. 

* جناب شیخ چه پاسخی به سخنان مرحوم سیّد جزایری می‌دهد؟ 

ج: می‌فرماید: ای کاش می‌دانستم وقتی که عقل؛ قاطع و جازم به صدور حکمی شد، چگونه ممکن است که خود (عقل) دوباره به طور قاطع و جازم حکمی برخلاف آن حکم مقطوع صادر کند. 

به عبارت دیگر شیخ می‌فرماید: 

اینکه شما گفتید: هذا اصل یبتنی علیه مسائل کثیرة، متأسفانه کتاب تهذیب را در اختیار ندارم تا یک به یک آن فروعات را بررسی کرده، پاسخ دهم. 

سپس شیخ می‌فرماید: اینکه فرمودید: در تعارض حکم عقل نظری با دلیل نقلی، ما دلیل نقلی را مقدّم می‌داریم، این یک امر ناممکن است، چرا که سخن ما در حکم عقل قطعی است، و دلیل نقلی هم یا قطعی است یا ظنّی، و لذا حاصل سخن شما این می‌شود که: 

اگر قطع حاصله از مقدمات عقلیه با قطع و یا ظنّ حاصله از دلیل شرعی تعارض نمود ما آن قطع و ظنّ حاصله از دلیل شرعی را مقدّم می‌داریم، به نظر ما (شیخ) از محالات است، و حاصل و نتیجه سخن شما حکم به متنافیین است و از عقل سلیم برنمی آید. 

* به نظر شما اشکال عمده سید جزایری در کجاست؟ 

ج: در اینجا که میان دو قطع تعارض قائل است، آن هم به دو قطعی که در آن واحد و از منبع واحد صادر می‌شود و حال آنکه تعارض شروطی دارد.

* به نظر شما چرا دو قطع با یکدیگر تعارض نمی کنند؟ 

ج: زیرا مستلزم قطع به متنافیین است. یعنی مکلف در آن واحد هم قطع به وجوب یک مسئله داشته باشد هم قطع به حرمت آن. از طرفی تعارض شروطی دارد که باید بررسی شود. 

* تعارض در کجا معقول است؟ 

ج: میان دو اماره ظنّیّه ای که شأنیّت دارند، مفید ظن باشند و لو بالفعل در اثر ابتلاء به معارض مفید ظنّ فعلی نیستند. 

* با توجه به مطالب فوق خلاصه پاسخ شیخ به سید جزایری چیست؟ 

ج: اینست که: چنانچه دلیل عقلی در ما قطع ایجاد کند ممکن نیست از دلیل نقلی قطع به خلاف حاصل شود زیرا معنای قطع به امری از راه عقل این است که احتمال خلاف صفر است و حتی احتمال طرف دیگر هم با قطع به این طرف قابل جمع نیست تا چه رسد به ظن به طرف دیگر با قطع به آن طرف یعنی سخن شما مستلزم قطع به متنافیین است. 

همان طور که اگر از دلیل نقلی قطعی حاصل شود ممکن نیست بعدا از دلیل عقلی قطعی بر خلاف آن صادر شود و لذا تعارض میان دو دلیل که یکی عقلی و یکی نقلی است، محال است. 

* مراد از عبارت (فی الجملة... ) در متن شیخ چیست؟ 

ج: اینست که: مرحوم بحرانی اجمالا در این مسئله با این دو نفر موافق است نه اینکه به طور مطلق احکام عقلیّه را مسلوب الحجّیة بداند، خیر، در آن تفصیل قائل شده و عقل فطری را حجّت دانسته است. 

* محدّث بحرانی در مقدمه کتاب «الحدائق الناضرة» پیرامون عقل چه فرموده است؟ 

ج: فرموده است عقل دارای دو شعبه است: 

الف: عقل فطری بالمعنی الاخص 

ب: عقل فطری بالمعنی الاعم. 

* مراد محدث بحرانی از عقل فطری بالمعنی الاخص چیست؟ 

ج: عقلی است که به خلقت خدادادی خود باقی مانده و از افتادن در دام شبهات، اوهام و خیالات، مصون مانده است. یعنی همان عقل ناب و خالص که حجّت باطنی الهی بر افراد بشر می‌باشد. 

* مراد بحرانی از عقل فطری بالمعنی الاعم چیست؟ 

ج: عقول اکثر مردم است، که تحت تأثیر هواها و هوسها، القاء شبهات، خیال گرایی‌ها و اوهام واقع شده و چهره آن، مقداری منکشف شده است. 

* قانون ملازمه در اصول، مربوط به کدام یک از این دو قسم عقل می‌باشد؟ 

ج: مربوط به عقل فطری بالمعنی الاخص. 

* مقصود محدّث بحرانی از این تقسیم بندی عقل چیست؟ 

ج: اینست که: عقل فطری بالمعنی الاعم: 

۱- در احکام فقهیّه شرعیّه (یعنی: حلال و حرام الهی) دخالتی نداشته و باید احکام شرعیّه را از کتاب و سنت تحصیل نمود. چرا؟ زیراکه احکام اللّه توقیفی هستند، یعنی: متوقّف اند بر شنیدن از معصومین علیه السلام که زبان شارع می‌باشند، پس مدخلیتی برای عقل وجود ندارد چه عقل بدیهی و چه عقل نظری. 

۲- امّا در احکام غیر شرعیّه که توقیفی نیستند، مثل اعتقادات و معاملات حکمش دارای ارزش است، یعنی: اگر حکم به امتناع اجتماع نقیضین و یا ضدّین و یا... نمود، حکمش ارزشمند است.

* نظر بحرانی در تقدّم دلیل نقلی بر عقلی یا بالعکس چیست؟ 

ج: اینست که: 

۱- اگر عقل نظری (استدلالی) بر چیزی حکم نمود و دلیلی نقلی و یا عقلی دیگری بر خلاف و یا وفاق آن نبود، این حکم عقلی دارای ارزش است. 

۲- و اگر عقل نظری بر چیزی حکمی صادر کند، لکن دلیل دیگری از عقل و نقل مطابق حکم عقل باشد، باز این حکم عقلی دارای ارزش است، 

۳- و اگر عقل نظری حکمی صادر نمود و مبتلای به معارض شد، این معارض دو صورت 

دارد: 

یا این است که معارض یک دلیل عقلی است، و یا این است که معارض یک دلیل نقلی است، 

اگر معارض حکم عقل باشد، خود دو صورت دارد از جمله اینکه: 

۱- یا اینست که: یکی از دو دلیل عقلی مؤیدی از دلیل شرعی دارند که در این صورت آن حکم عقلی که مؤید دارد، ترجیح داده می‌شود. فی المثل: 

یک دلیل می‌گوید: جهان مادّه متغیر است. 

هر متغیّری حادث است. 

پس جهان مادّه حادث است. 

و یک دلیل می‌گوید: جهان مخلوق خالق قدیم است 

مخلوق قدیم هم قدیم است. 

پس جهان مخلوق قدیم است 

حال روایات بسیاری دلالت بر حدوث جهان دارند، لذا ما دلیل عقلی اول را ترجیح می‌دهیم. 

۲- یا اینست که: هیچ یک از دو حکم و دلیل عقلی معارض، مؤیّدی از دلیل شرعی ندارند. 

فی المثل: 

یک دلیل عقلی می‌گوید: جسم مرکّب از هیولا و صورت است. دلیل عقلی دیگر منکر این ترکیب است و می‌گوید بسیط است. از طرفی هم هیچ گونه آیه و روایتی دراین باره وجود ندارد. حال چه باید کرد؟ 

آیا می‌توان از روی اختیار یکی از دو حکم را مقدم داشت؟ 

پاسخ اینست که: اگر دلیل معارض با این حکم عقل یک حکم و دلیل عقلی باشد خود دارای دو صورت است. 

۱- گاهی دو دلیل نقلی وجود دارد که معارض یکدیگرند، و لکن حکم عقل با یکی از آن دو موافق است 

در اینجا: 

حکم عقل موجب رجحان یکی از این دو دلیل بر دیگری می‌شود، امّا در حقیقت این تعارض میان عقل و نقل نمی باشد، بلکه تعارض میان دو نقل می‌باشد و عقل مؤیّد یکی از آن دو می‌باشد. 

فی المثل: 

روایاتی دلالت بر جسمانی بودن خداوند دارند، و روایاتی دلالت بر عدم جسمانیت او. 

و دلیل عقلی مؤیّد عدم جسمانیت است. 

در اینجا: 

روایات دسته دوم را که مؤیّد عقل واقع شده اند برمی گزینیم. 

۲- گاهی یک دلیل عقلی داریم و یک دلیل نقلی، که در تعارض با یکدیگرند. 

فی المثل: 

آیات و روایات اثبات کننده معاد جسمانی هستند، و لکن عقل برخی افراد به دلیل اعتقاد به اعاده معدوم معاد جسمانی را منکر شده و می‌گویند: معاد روحانی است. 

در این حال: 

ما (اخباریین) دلیل نقلی را ترجیح داده و بر دلیل عقلی مقدّم می‌داریم 

* نظر محدّث بحرانی پیرامون عقل فطری بالمعنی الاخص در ما نحن فیه چیست؟ 

ج: اینست که: 

اگر دلیل نقلی در تعارض با آن وجود نداشته باشد عقل فطری معتبر است 

و اگر دلیل نقلی در تعارض با آن وجود داشته باشد، تقدّم هریک بر دیگری کاری مشکل است. 

  • فرهاد صفرخواه
  • ۰
  • ۰

ثمّ استظهر ببعض الوجوه تاییدا لما ذکره، و قال بعد ذلک: 

فان قلت: لا فرق فی ذلک بین العقلیّات و الشرعیات. و الشّاهد علی ذلک ما نشاهده من کثرة الاختلافات الواقعة بین أهل الشرع فی اصول الدین و فی الفروع الفقهیّة. 

قلت: انّما نشأ ذلک من ضمّ مقدّمة عقلیّة باطلة بالمقدّمة النقلیّة الظّنّیة أو القطعیّة. 

و من الموضّحات لما ذکرناه- من أنّه لیس فی المنطق قانون یعصم عن الخطأ فی مادّة الفکر- أنّ المشّائیّین ادّعوا البداهة فی أنّ تفریق ماء کوز الی کوزین اعدام لشخصه و احداث لشخصین آخرین- و علی هذه المقدّمة بنوا اثبات الهیولی- و الاشراقیّین ادّعوا البداهة فی أنّه لیس اعداما للشّخص الاوّل و انّما انعدمت صفة من صفاته و هو الاتّصال. 

ثم قال: 

اذا عرفت ما مهّدناه من المقدّمة الدقیقة الشریفة فنقول: ان تمسّکنا بکلامهم علیهم السّلام فقد عصمنا من الخطأ، و ان تمسّکنا بغیرهم لم نعصم عنه [۱] . انتهی کلامه. 

و المستفاد من کلامه عدم حجّیّة ادراکات العقل فی غیر المحسوسات و ما تکون مبادیه قریبة من الاحساس اذا لم یتوافق علیه العقول. 

و قد استحسن ما ذکره غیر واحد ممّن تأخّر عنه، منهم السیّد المحدّث الجزائریّ قدّس سرّه فی أوائل شرح التهذیب، علی ما حکی عنه. قال بعد ذکر کلام المحدّث المتقدّم بطوله: 

«و تحقیق المقام یقتضی ما ذهب الیه. فان قلت: قد عزلت العقل عن الحکم فی الاصول و الفروغ. فهل یبقی له حکم فی مسألة فی المسائل؟ 

قلت: أمّا البدیهیّات فهی له وحده، و هو الحاکم فیها. و أمّا النظریّات فان وافقه النّقل و حکم بحکمه قدّم حکمه علی النقل وحده. و أمّا لو تعارض هو و النقلیّ، فلا شکّ عندنا فی ترجیح النقل و عدم الالتفات الی ما حکم به العقل. قال: و هذا أصل یبتنی علیه مسائل کثیرة. ثمّ ذکر جملة من المسائل المتفرعة». [۲] 

ترجمه: 

ادامه گفتار استرآبادی 

سپس به عنوان تأیید مطالبی که ذکر نموده به بعضی از وجوه متمسّک شده و بعد از آن می‌گوید: 

اگر اشکال کنی که: هیچ فرقی از جهت وقوع اشتباه و خطا و قابل اعتماد بودن میان علوم 

فقهاء در اصول دین و فروع دین مشاهده می‌کنیم. 

می گویم: 

این اختلافات از انضمام مقدّمه عقلی باطل به مقدّمه نقلیّه ظنیّه یا قطعیّه (در استنباط حکم) سرچشمه می‌گیرد. و در آنچه ما گفتیم روشن است که در منطق قانونی که انسان را از خطا در ماده تفکر حفظ کند وجود ندارد. 

چه آنکه مشائیین ادّعای بداهت کرده اند در اینکه آب یک کوزه را هنگامی که در دو کوزه بریزند، عامل نابودی فرد اول و احداث و ایجاد دو فرد جدید است و اثبات هیولی و ماده را بر این مقدمه بنا نهاده اند. و حکمای اشراق در اینکه (ریختن آب یک کوزه در دو کوزه) اعدام شخص اوّل و احداث دو فرد دیگر نمی باشد و بلکه صفتی از صفات آن، (یعنی صفت اتّصال) منعدم شده وگرنه همان فرد قدیم است. سپس فرمود: 

پس از آنکه این مقدّمه دقیق و شریف را دانستی، می‌گوییم: 

اگر به کلام معصومین تمسّک بجوییم (در رسیدن به مطلوب) از لغزش مصون می‌شویم، و اگر در رسیدن به مطلوب به کلام غیر معصومین تمسّک جستیم از آن (خطا و لغزش) محفوظ نخواهیم ماند. تمام شد کلام مرحوم استرآبادی. 

و آنچه از کلام محدث استرآبادی استفاده می‌شود عدم حجّیّت ادراکات عقلیّه است در غیر محسوسات و در غیر مواردی که مبادی و مقدّماتشان قریب به حس است مشروط به اینکه همه عقول برآن با هم توافق نداشته باشند (یعنی از ضروریات نباشند) آنچه را که او (محدث) گفته، برخی دیگر از اخباریین متأخر از او نیکو شمرده اند، از جمله مرحوم سید جزایری در اوایل شرح تهذیب (طبق آنچه از ایشان حکایت شده) بعد از نقل کلام محدث استرآبادی با همه طول و تفصیلش می‌گوید: 

اشکال: 

تحقیق در این مقام مقتضی رأی و نظری است که استرآبادی بدان معتقد است. پس اگر بگویی: 

شما عقل را از حکم نمودن در اصول و فروع منعزل کردید پس آیا جایی برای حکم عقل در مسئله ای از مسائل باقی می‌ماند. 

پاسخ خواهم گفت: 

اما بدیهیات و مسائل بدیهی صرفا تعلق به عقل داشته، و او (عقل) حاکم مستقل در بدیهیات است. 

و اما نظریات و مسائل نظری: 

اگر نقل با او (عقل) توافق داشت و حکم کرد مثل حکم عقل، (هنگام تعارض) مقدم می‌شود حکم عقل بر نقل. 

و اگر عقل با نقل تعارض نمود بدون اینکه نقل دیگری موافق عقل باشد پس نزد ما تردیدی در مقدم داشتن نقل مزبور و عدم توجّه به حکم عقل نمی باشد. 

و این اصل و قاعده مسلّمی است که مسائل بسیاری برآن مبتنی است. و پس از آن برخی از مسائل مبتنی بر این اصل را نقل نموده است. 

تشریح المسائل* مراد از عبارت (ثمّ استظهر بعض الوجوه تأییدا لما ذکره) در متن چیست؟ 

ج: تأیید مطالبش می‌باشد توسط دو وجه عقلی و نقلی که باید به کتاب نامبرده مراجعه شود. 

* در تبیین وجه نقلی توسط استرآبادی مثالی بزنید؟ 

ج: از جهت نقلی روایات متواتره ای وجود دارد بدین مضمون که: 

ان الله تعالی اخذ ضغثا من الحق و ضغثا من الباطل فمغثهما، ثم اخرجهما الی الناس، ثم بعث الانبیاء یفرقون بینهما ففرقهما الأنبیاء و الاوصیاء فبعث الانبیاء لیفرقوا ذلک و جعل الأنبیاء قبل الاوصیاء لیعلم الناس من یفضل الله و من یختص و لو کان الحق علی حدة و الباطل علی حدة کل منهما قائم بشأنه ما احتاج الناس الی نبی و لا وصی و لکن الله خلطهما و جعل تفریقهما الی الانبیاء و الائمة من عبادة. 

* مراد استرآبادی از عبارت (انّه لیس فی المنطق قانون یعصم... ) چیست؟ 

ج: اینست که: در منطق قانونی وجود ندارد که بتواند انسان را از اشتباه و لغزش در مادّه فکر محفوظ بدارد، زیرا اگر چنین قانونی وجود داشت حکما که خود پایه گذار و یا مسلّط بر قضایای منطقی هستند نمی باید به اشتباه افتاده و یا این همه اختلاف نظر وجود داشته باشد، که مشائیّون در یک مسئله ادعای بداهت کنند و اشراقیون مدّعی چیز دیگر شوند. 

* اختلاف نظر و آراء حکمای مشاء و اشراق در تحصیل شناخت چیست؟ 

ج: حکمای مشاء، قیاس عقلی و استدلال‌های برهانی را به عنوان عمده ترین وسیله و راه شناخت حقایق می‌دانند و ادعای کشف و شهود را بی معنا. 

حکمای اشراق عمده ترین و یا تنها راه شناخت حقایق را تزکیه و تهذیب نفس دانسته، معتقدند که باید دل را تخلیه و تحلیه نموده آن را جلا و صفا و صیقل داده تا انوار الهی در آن 

اشراق نماید، و معتقدند که اطلاع بر حقایق اشیاء با برهان و استدلال ممکن نیست. 

* اختلاف دو گروه مشاء و اشراق در ترکیب جسم از خصوص هیولا و عدم چیست؟ 

ج: مشائین می‌گویند: هر جسمی مرکّب است از دو جوهر به نام مادّه و صورت نوعیه که مادّه عبارتست از همان استعداد و قابلیت یک شی ء در پذیرش صورت‌های نوعیّه و صورت نوعیّه عبارتست از فعلیت یافتن آن شی ء به همان صورت نوعیه اش. 

* در تبیین فعلیّت یابی مادّه به وسیله صورت نوعیه مثالی بزنید؟ 

فی المثل: 

۱- آبی که اکنون در خارج موجود است دارای صورت نوعیّه مائیّه است و لکن قوّه، بخار شدن در آن وجود دارد در اثر حرارت صورت مائیّه جای خود را به صورت بخاری داد و همین صورت بخاری خود دارای استعداد صورت مائیّه است 

۲- و یا نطفه ای که استعداد صورت نوعیّه انسان را داراست در حرکت جوهری و تکاملی خود صورت نطفه جای خود را به صورت نوعیّه انسان می‌دهد و دوباره همین انسان استعداد و قوّه صورت نطفه را دارد 

* جسم در تقسیم اولیه بر چند قسم است؟ 

ج: بر دو قسم است: طبیعی و تعلیمی 

جسم طبیعی جوهری است قابل ابعاد ثلاثه و جسم تعلیمی کم متّصلی است که دارای ابعاد سه گانه طول و عرض و ارتفاع است و لذا نسبت جسم تعلیمی به جسم طبیعی، نسبت عارض بر معروض است. 

* نظر حکما پیرامون جسم طبیعی چیست؟ 

ج: می‌گویند: جسم طبیعی جوهر متّصل واحدی است که از اجزاء فعلی ترکیب نشده لکن برای تقسیم به اجزاء غیر متناهی قابلیّت دارد. 

* نظر مشائیون پیرامون جسم طبیعی به طور روشن چیست؟ 

ج: جسم را جوهر متّصلی می‌دانند که در جوهر دیگر یعنی صورت حلول می‌کند. 

* دلیل مشائیون بر اثبات هیولا (ماده اولی) چیست؟ 

ج: اینست که: 

وقتی بر جوهر متصل، انفصال عارض شود مثل آب در کوزه که آن را در دو کوزه دیگر بریزند، اتصال سابقش معدوم و دو جوهر متصل دیگر حادث می‌شود و لذا اعدامی صورت گرفت و احداثی یعنی: آن صورت مائیّه واحد، معدوم و دو صورت نوعیّه جدید، حادث گردید. 

لذا لازم است میان این دو آبی که حادث شد، با آن یک آب معدوم (جوهر متصل اول) 

ارتباط و امر مشترکی وجود داشته باشد که در هر دو حال بعینه باقی باشد و الّا لازم می‌آید که آن آب قبلی معدوم و دو آب جدید از کتم عدم و بدون ارتباط به آن معدوم ایجاد شده باشند، که این بدیهی البطلان است، بلکه منشا پیدایش این دو آب همان آب واحد می‌باشد. حال آن قابلیت و امر مشترکی که تبدیل شده است به این دو آب، نامش هیولی یا مادّه بوده و این امری بدیهی است. 

* رأی اشراقیّون پیرامون استدلال فوق از مشائین چیست؟ 

ج: اینست که: تفریق مذکور اعلام صفتی از صفات جسم (وصف اتصال) و ایجاد صفتی جدید (وصف انفصال) برای آن است یعنی اینکه نه اعدامی نسبت به آب اول صورت گرفته و نه احداث جدیدی، بلکه این آب خارجی همان آب خارجی است، لکن قبلا دارای هیئت و صورت اتّصالیّه بوده و اکنون دارای هیئت انفصالیه و لذا استدلال مشائیین را مردود می‌دانند. 

* مرحوم استرآبادی با طرح مسائل فوق به دنبال چه مطلبی می‌باشد؟ 

ج: شیخ می‌فرماید: آنچه از کلام محدّث استرآبادی استفاده می‌شود، این است که ایشان ادراکات عقلی را در دو مورد حجّت نمی داند: 

الف: یکی مواردی که مبادی و مقدّمات آن قریب به حسّ نباشد، مشروط به اینکه عقلاء برآن توافق نداشته باشند. 

ب: یکی هم ادراکات عقلیّه و امور غیر محسوس است. 

* مراد از عدم توافق عقلاء برآن در اینجا چیست؟ 

این است که از ضروریات نباشند. 

* چنانچه به مرحوم استرآبادی اشکال شود که: 

اگر حکم عقل در علوم استدلالی به دلیل اینکه در این علوم اختلاف نظر هست فاقد ارزش است پس باید به همین دلیل در اجتهاد و استنباط از علوم نقلی هم فاقد ارزش باشد به عبارت دیگر: جناب استرآبادی، همان طور که استدلالات عقلی کثیر الخطا هستند، مسائل نظری فقه و علم اصول دین نیز مورد اختلاف هستند، چه پاسخی دارد؟ 

ج: محدث استرآبادی پاسخ می‌دهد که: مسائل یا بدیهی هستند یا نظری. 

الف: حاکم مستقل در امور بدیهی عقل بوده و مسائل بدیهی صرفا به عقل تعلّق دارند. 

ب: اما در مسائل نظری: 

۱- اگر نقل با عقل توافق داشت یعنی حکم نقل مثل حکم عقل بود هنگام تعارض میان این حکم عقلی با نقل، حکم عقل را بر حکم نقل مقدّم می‌داریم. 

۲- و اگر عقل با نقل تعارض نمود بدون اینکه نقل دیگری موافق عقل باشد هنگام 

تعارض میان حکم عقل و حکم نقل، بلاشک نقل معارض بر عقل مقدم می‌باشد و حکم عقل مورد التفات واقع نمی شود. 

و این اصلی است که مسائل بسیاری برآن مبتنی می‌باشد که مرحوم آشتیانی در کتاب بحر الفوائد به چهار مسئله از آن مسائل اشاره فرموده است از جمله: 

۱- مسئله احباط است که: 

بسیاری از علما دلایل عقلیّه بر نفی آن اقامه کرده اند هرچند روایاتی برآن دلالت دارند. 

۲- مسئله انساء است که: 

خداوند پیامبرش را در نماز به فراموشی انداخت و اگرچه اخبار مستفیضه در دلالت برآن وارد شده، لکن اصحاب و علماء آن را انکار کرده و بر امارات عقلیّه تکیه نموده اند. 

۳- مسئله اراده است که: 

متکلمین معتقدند که ادلّه عقلیّه دلالت دارند بر عینیّت اراده با ذات، لکن در اخبار مستفیضه آمده است که اراده زاید بر ذات بوده و از صفات افعال است. 

۴- مسئله تعیین است (یقین اولین واجب) که: اکثر قائل اند به اینکه اوّلین واجب، معرفت به حقّ متعال است، زیرا همه اصول و فروع دیگر مبتنی بر این اصل است.

  • فرهاد صفرخواه
  • ۰
  • ۰

و قد عثرت بعد ما ذکرت هذا علی کلام یحکی عن المحدّث الاسترابادی فی فوائده المدنیة: 

قال: فی عداد ما استدلّ به علی انحصار الدلیل فی غیر الضّروریّات الدینیّة بالسّماع عن الصادقین علیهم السّلام. 

قال: الدلیل التّاسع مبنی علی مقدّمة دقیقة شریفة تفطّنت لها بتوفیق الله تعالی و هی انّ العلوم النّظریّة قسمان: 

قسم ینتهی الی مادّة هی قریبة من الاحسان و من هذا القسم علم الهندسة و الحساب و اکثر ابواب المنطق. 

و هذا القسم لا یقع فیه الخلاف بین العلماء و الخطاء فی نتائج الافکار. 

و السّبب فی ذلک انّ الخطاء فی الفکر امّا من جهة الصورة او من جهة المادّة و الخطاء من جهة الصّورة لا یقع من العلماء لانّ معرفة الصورة من الامور الواضحة عند الاذهان المستقیمة و الخطاء من جهة المادّة لا یتصوّر فی هذه العلوم لقرب الموادّ فیها الی الاحساس. 

و قسم ینتهی الی مادّة هی بعیدة عن الاحساس و من هذا القسم الحکمة الالهیّة و الطبیعیّة و علم الکلام و علم اصول الفقه و المسائل النظریّة و الفقهیّة و بعض القواعد المذکورة فی کتب المنطق و من ثمّ وقع الاختلافات و المشاجرات بین الفلاسفة فی الحکمة الالهیّة و الطبیعیّة و بین علماء الاسلام فی اصول الفقه و مسائل الفقه و علم الکلام و غیر ذلک. 

و السّبب فی ذلک انّ القواعد المنطقیّة انما هی عاصمة من الخطاء من جهة الصورة لا من جهة المادّة، اذ أقصی ما یستفاد من المنطق فی باب موادّ الاقیسة تقسیم الموادّ علی وجه کلیّ الی اقسام و لیست فی المنطق قاعدة بها یعلم انّ کلّ مادّة مخصوصة داخلة فی ایّ قسم من الاقسام، و من المعلوم امتناع وضع قاعدة یکفل بذلک. 

ترجمه: 

(کلام محدث استرآبادی در فوائد مدنیّة) 

اشاره 

و بعد از اینکه مطلب فوق را ذکر نمودم به کلامی آگاه شدم که در کتاب فوائد المدنیّه از محدّث استرآبادی حکایت می‌شود و در ردیف استدلالات بر انحصار دلیل در غیر ضروریات دینی به شنیدن از حضرات صادقین علیهما السّلام چنین گفته است: 

دلیل نهم مبتنی بر یک مقدمه دقیق و شریف است که با تأیید حضرت حق آن را فهم کردم و آن عبارتست از اینکه: 

علوم نظری و اکتسابی بر دو قسم است: 

۱- قسمی که به مادّه ای قریب به حس منتهی شده همچون علم هندسه و حساب و بیشتر باب‌های منطق. 

و در این قسم از علوم بین علما اختلاف و خطای در نتایج اندیشه‌ها رخ نمی دهد. 

و علّت این عدم اختلاف و خطاء در فکر یا از جهت صورت است یا از جهت ماده و خطاء از 

جهت صورت از علما سرنمی زند، زیرا شناخت و آگاهی به صورت از امور روشن نزد ذهن‌های صاف و مستقیم است و خطا از جهت مادّه در این قبیل علوم به دلیل نزدیکی موادّشان به ذهن تصوّر نمی شود. 

۲- و قسمی به مادّه ای بعید از حس منتهی شده است که از این قسم است حکمت الهی و طبیعی و علم کلام و اصول فقه و مسائل نظری فقهی و برخی از قواعد مذکور در کتاب‌های منطق و از این جهت میان فلاسفه در حکمت الهی و طبیعی و میان علمای اسلام در اصول فقه و مسائل فقهی و علم کلام مشاجرات و اختلافات رخ داده است. 

و علّت (این اختلافات) آن است که قواعد منطقی صرفا مانع خطا و اشتباه از جهت صوری بوده نه از جهت مادی، زیرا نهایت استفاده ای که از علم منطق در باب مواد قیاسات می‌شود تقسیم مواد قیاسات است به طور کلی و لکن در منطق قاعده ای که به وسیله آن دانسته شود کدام مادّه در کدام یک از اقسام داخل است وجود ندارد، 

و بدیهی است که نمی توان برای این امر قاعده و ضابطه ای جعل و وضع نمود. 

تشریح المسائل* علم هندسه چگونه علمی است؟ 

ج: علمی است که در آن از تعیین مساحات اشکال و مقادیر اجسام و احوال آنها صحبت می‌شود. 

* چرا هندسه و حساب از جمله فنونی هستند که ماده مسائل آنها قریب به حسّ می‌باشد؟ 

ج: زیراکه موضوع علم هندسه، (کم متّصل قار الذات) یعنی جسم تعلیمی و خط و سطح است، و موضوع علم حساب، (کم منفصل) یعنی عدد می‌باشد و لذا چون مسائل این دو علم منتهی به امری می‌شود که به حس نزدیک تر است در استدلالات واقع در این دو فن خطا و اشتباه وجود ندارد و یا در حد اقل است. 

* مراد از اصطلاح صورت در عبارت (اما من جهة الصورة... ) چیست؟ 

ج: همان ساختار منطقی و یا هیئتی است که برای صغری و کبری از ناحیه نسبت حد وسط به اصغر و اکبر حاصل می‌شود. 

* مراد از اصطلاح (مادّه) در متن چیست؟ 

ج: چیزی است که جوهر به واسطه آن در مرحله قوه می‌باشد. 

* مدّعی محدّث استرآبادی در مقاله مذکور چیست؟ 

ج: ایشان ادعا نموده است که: 

اگر در غیر ضروریات دین به استدلالات عقلی اعتماد کردیم و در خلاف واقع افتادیم در قیامت معذور نخواهیم بود و لذا تنها راه نجات در این امور تمسک به معصومین و شنیدن از آنان است. 

* دلیل استرآبادی بر مدّعای فوق چیست؟ 

ج: برای اثبات مدّعای خود دلایل متعدّد آورده از جمله برای دلیل فهم خود مقدمه ای دقیقه آورده است که این مقدمه را به شرح ذیل تبیین می‌کنیم. 

می گوید که دانش‌ها بر دو قسم اند: 

۱- دانش‌های ضروری و بدیهی مثل تجربیات، مشاهدات، متواترات و غیره.... 

۲- دانش‌های نظری یا استدلالی که در نوع خود بر سه قسم است 

الف: دانش‌هایی که مواد و مبادیشان از محسوسات است مثل علم جغرافیا که بررسی وضعیت آب و هوایی و خصوصیت اقلیمی... را به عهده دارد یا علم فیزیک که پیرامون وزن مخصوص و خواص فیزیکی اجسام بحث می‌کند. 

ب: دانش‌هایی که موادّ و مبادی (یا صغریات و کبریات) آنها قریب به حس است به عبارت دیگر مواد آنها از محسوسات نیست، لکن از عقلیّات واضحه و روشن هستند به نحوی که گویا از امور حسیه اند. مثل علم حساب که پیرامون عدد بحث می‌کند و علم هندسه که درباره کمّ متّصل صحبت می‌نماید. 

ج: دانش‌هایی که موادّ آنها، یعنی صغریات و کبریاتشان نه حسّی است نه قریب به حس، بلکه از امور عقلیّه نظریّه و استدلالیّه هستند مثل: 

۱- علم حکمت الهی که موضوعش وجود و حقایق وجودیه می‌باشد. 

۲- علم حکمت طبیعی که پیرامون جسم طبیعی و عوارض آن بحث و فحص می‌کند. 

۳- علم کلام که از مبدأ و معاد سخن می‌گوید. 

۴- اصول فقه که پیرامون مسئله حجیّت و عوارض آن و... 

۵- علم فقه که اکثریت مطلق مسائلش نظری و نیازمند به استدلال است. 

* مراد آقای استرآبادی از ذکر دانش‌ها و عناوین مذکور چیست؟ 

ج: مقصودش اینست که: 

در این گونه دانش‌ها اختلاف نظر و وقوع اشتباهات در میان دانشمندان بسیار است و ضابطه ای هم برای رفع این اشتباهات وجود ندارد و لذا نمی توان به این گونه از علوم اعتماد نمود.

* خطا و اشتباه مورد نظر، مربوط به صورت استدلالات است یا به موادّ آنها؟ 

ج: مربوط به مادّه استدلال است، چرا که یک ضابطه کلّی مبنی بر اینکه مواد استدلالات وضعشان چنین یا چنان است در منطق در دست نیست. 

* مگر در منطق، برهان، خطابه، جدل، شعر و مغالطه از مواد قیاسات و استدلالات به حساب نمی آیند؟ 

ج: چرا و لکن مشخّص نکرده اند که کدام ماده در فلان استدلال برهانی بوده و کدام ماده مغالطه ای می‌باشد، بلکه تشخیص آن به دقت خود انسان حواله شده تا درست بیندیشد و آن را تشخیص دهد که اشتباه در این تشخیص بسیار است. 

* سرّ اینکه بعضی از دانش‌ها از جمله هندسه و حساب قریب به حسن اند، چیست؟ 

ج: اینست که مسائل و قضایای هندسه و حساب نوعا از قضایای برهانی است و قضایای برهانی بدون واسطه یا با واسطه به بدیهیات ششگانه منطقی یعنی اولیات، مشاهدات، فطریات، حدسیات، متواترات و تجربیات منتهی می‌شوند و این قضایا اگرچه عقلی هستند لکن در بداهت و وضوح مثل امور حسّیه می‌باشند. 

* چرا در علوم و قضایای برهانی اشتباه راه ندارد؟ 

ج: زیرا اشتباه در این گونه براهین یا باید از لحاظ صورت قیاس باشد یا از لحاظ مادّه قیاس و خطا و اشتباه در هیچ یک از این دو مورد راه ندارد. زیرا اگر مستدل شکل و صورت قضیه را از نظر حد وسط در صغری و کبری و رموز اشکال چهارگانه رعایت کند به اشتباه نمی رسد. 

و از نظر ماده قیاس چون این گونه مواد قریب به حس اند و مورد مشاهده، اشتباه معنا ندارد بنابراین در مسائل اصلی و اساسی هندسه و حساب اختلاف نظر وجود ندارد. 

  • فرهاد صفرخواه
  • ۰
  • ۰

الثانی: 

(هل القطع الحاصل من المقدمات العقلیة حجة) انّک قد عرفت أنّه لا فرق فیما یکون العلم فیه کاشفا محضا بین أسباب العلم. 

و ینسب الی غیر واحد من أصحابنا الاخباریّین عدم الاعتماد علی القطع الحاصل من المقدمات العقلیّة القطعیّة الغیر الضروریّة، لکثرة وقوع الاشتباه و الغلط فیها، فلا یمکن الرکون الی شی ء منها. 

فان أرادوا عدم جواز الرکون بعد حصول القطع، فلا یعقل ذلک فی مقام اعتبار العلم من حیث الکشف، و لو أمکن الحکم بعدم اعتباره لجری مثله فی القطع الحاصل من المقدمات الشرعیّة طابق النّعل بالنّعل. 

و ان أرادوا عدم جواز الخوض فی المطالب العقلیّة لتحصیل المطالب الشرعیّة لکثرة وقوع الغلط و الاشتباه فیها، فلو سلّم ذلک و اغمض عن المعارضة، لکثرة ما یحصل من الخطأ فی فهم المطالب من الادلّة الشرعیّة، فله وجه. و حینئذ فلو خاض فیها و حصّل القطع بما لا یوافق الحکم الواقعیّ لم یعذر فی ذلک، لتقصیره فی مقدّمات التحصیل، الّا أنّ الشأن فی ثبوت کثرة الخطأ أزید ممّا یقع فی فهم المطالب من الادلّة الشرعیة. 

ترجمه: 

دوم: [آیا قطع حاصل از مقدّمات عقلیّه حجّت است یا نه؟ ] 

اشاره

دانستید که، هیچ فرقی در اسباب حصول علمی که بعنوان کاشف محض ملاحظه می‌شود، وجود ندارد (از هر طریق حاصل شود، حجّت است). 

(بیان اخباریها در عدم حجیّت قطع) 

به برخی از علمای اخباری ما نسبت داده شده است که ایشان قائل به: 

عدم اعتماد بر قطعی هستند که از مقدّمات عقلیّه قطعیّه غیر ضروری حاصل می‌شود؛ به دلیل کثرت اشتباه و غلط در آن، و لذا نمی توان به چنین قطعی رکون و استناد جست. 

پس اگر عدم اعتماد و استناد به چنین قطعی را پس از حصول آن اراده کرده اند پس این اراده و اعتقاد در رابطه با مقام علم از آن جهت که کاشفیت است عاقلانه نیست، و به فرض که چنین حکمی به عدم اعتبار چنین قطعی (که از مقدّمات عقلیّه حاصل می‌شود) ممکن باشد پس عینا مثل همین امکان در قطعی که از مقدمات شرعیّه حاصل می‌شود جاری است. 

و اگر جایز نبودن تأمّل و اندیشه در مطالب عقلیّه (جهت به دست آوردن مسائل شرعیّه) به خاطر وقوع غلطها و اشتباهات فراوان در آن را اراده کرده اند، پس به فرض اگر چنین گفتاری درست باشد و به دلیل کثرت خطا و اشتباه در فهم مطالب از ادلّه شرعیّه نیز از معارضه و درگیری چشم پوشی شود، پس برای کلام آنها (اخباریون) وجهی وجود دارد. 

فلذا: 

اگر کسی در آن مطالب و مقدّمات عقلیّه تأمّل نمود و به حکمی که مطابق با واقع نیست قطع پیدا کرد به دلیل تقصیر در مقدمات تحصیل حکم معذور نمی باشد، لکن شأن مسئله اینست که: 

معلوم نیست خطاء در مطالب عقلیّه بیشتر از اشتباهات در ادلّه شرعیّه باشد. 

تشریح المسائل* مقدمة راه‌های دست یابی به احکام شرعیه را مشخص کنید؟ 

۱- دلیل نقلی قطعی مثل: نصّ قرآن، خبر متواتر منصوص، اجماع محصّل. 

۲- دلیل نقلی مظنون مثل: ظواهر قرآن، خبر واحد ثقه، شهرت فتوائیه و یا اجماعات منقوله. 

۳- اصول عملیّه معتبرة مثل: اصالة البراءة، اصالة الاستصحاب، اصالة الاحتیاط، اصالة التخییر، اصالة الطهارة، اصالة الحلیّة و اصالة عدم التذکیة.... 

۴- دلیل عقلی ظنّی مثل: قیاس، استحسان، مصالح مرسله. 

۵- بناء قطعیه عقلائیّه ای که از جانب شرع ردع نشده باشد. 

۶- حکم عقل قطعی بدیهی مثل: ضروریّات دین و مذهب. 

۷- حکم عقل قطعی فطری مثل: حسن عدل و انقیاد و قبح ظلم و تجری.... 

۸- حکم عقل قطعی نظری و استدلالی، از طریق چیدن صغری و کبری. 

* بحث و بررسی در این مقام پیرامون کدام یک از موارد فوق می‌باشد؟ و چه کسانی طرف بحث شیخ می‌باشند؟ 

ج: طریق هشتم و طرف‌های بحث جناب شیخ، اصولیّین و اخباریّین هستند. 

* نظر اخباریّین درباره قطع چیست؟ 

ج: قائل به تفصیل میان طرق مختلف قطع می‌باشند به این صورت که: 

۱- قطعی که از طریق آیات و روایات به دست می‌آید ارزشمند و لازم الاتّباع است. 

۲- قطعی که از راه حکم عقل استدلالی حاصل شود حجت بوده قابل اعتماد می‌باشد. 

۳- قطعی که از راه مقدّمات عقلیّه نظری و استدلالی حاصل شود و بر حکمی از احکام شرعیّه تعلّق بگیرد فاقد اعتبار و ارزش است. 

* دلیل اخباریّین بر عدم اعتبار قطع حاصل از مقدّمات عقلیّه نظری و استدلالی چیست؟ 

ج: اینست که: 

۱- مقدّمات عقلی نظری و استدلال‌های عقلی کثیر الخطا هستند. (صغری) 

۲- هر چیزی که کثیر الخطا باشد عند العقلاء فاقد ارزش است. (کبری) 

پس مقدمات عقلی استدلالی فاقد ارزش اند. (نتیجه) 

* پاسخ شیخ به این استدلال اخباریون چیست؟ 

ج: می‌فرماید که: 

اگر مراد شما از این استدلال این باشد که، قطع حاصل از مقدّمات عقلیّه فاقد اعتبار است کلامی نامعقول است، زیرا: 

اولا: بحث ما در قطع طریقی است و چنین قطعی از هر طریقی حاصل شود حجّت بوده و هیچ جاعل و معتبری نمی تواند در آن دخالت کند نه اثباتا چون تحصیل حاصل است نه نفیا چون مستلزم تناقض است، چنان که گذشت. 

ثانیا: اگر قطع حاصل از راه حکم نظری کثیر الخطاست، قطعی هم که از راه کتاب و سنت حاصل می‌شود کثیر الخطاست، زیرا مجتهد معصوم نبوده و چه بسا به حکمی از احکام از طریق آیه یا روایتی قاطع شود و قطعش خطا باشد. 

و لذا اگر قطع حاصل از مقدّمات عقلیّه به دلیل کثیر الخطا بودن فاقد ارزش است به همین دلیل هم باید قطع حاصل از مقدّمات شرعیّه نیز فاقد اعتبار و ارزش باشد و حال آنکه هیچ یک از اخباریون به این مسئله ملتزم نمی باشند. 

و اگر مراد شما این است که، قطع حاصل از مقدّمات عقلیّه اطمینان آور نیست پس نباید از این راه حرکت کنیم، چه قطع بیاید یا نه. 

به شما پاسخ می‌دهیم که: 

اولا: برخلاف شما که ادعا می‌کنید مقدّمات عقلیّه نظریّه کثیر الخطاء هستند ما می‌گوییم که قلیل الخطا هستند. 

ثانیا: به فرض که کثرت خطا را در مقدّمات عقلیّه نظریّه بپذیریم در جواب خواهیم گفت: 

مگر در مقدّمات شرعیّه فهم مجتهدین در استنباط احکام صددرصد درست است؟ قطعا خواهید گفت: فهم مجتهدین مختلف، و خطا در استنباط آنها بسیار است، و با یک جواب نقضی روبرو می‌شوید. 

* پس مراد شیخ از عبارت (فلو سلّم ذلک... فله وجه) چیست؟ 

ج: اینست که: 

اگر بپذیریم که مقدّمات عقلیّه کثیر الخطا هستند و قطع حاصل از طریق شرعی کثرت خطا ندارد و از پاسخ نقضی خود صرف نظر کنیم، سخن شما از جهتی قابل قبول است، زیراکه، طریق کثیر الخطاء فراوان موجب تقویت مصلحت یا القاء در مفسده می‌شود و عقل آن را تقبیح می‌کند پس نباید از این راه رفت، چنانچه رفتیم و خطا کردیم معذور نخواهیم بود، لکن سخن در این است که ما کثرت خطا را در حکم عقل نظری قبول نداریم. 

* معنای کلمه (رکون) در متن چیست؟ 

ج: میل کردن و اعتماد نمودن 

* مراد از قید (الغیر الضروریّة) در متن چیست؟ 

ج: اینست که: 

قطع ضروری را از بحث خارج نماید، زیرا همه بر قطع ضروری اعتماد دارند. 

* مراد اخباریها از مقدّمات عقلیّه قطعیّه غیر ضروریه چیست؟ 

ج: 

۱- مشاهدات باطنیّه (یا وجدانیّات) مثل: تشنگی، سیرابی، گرسنگی، سیری و... 

۲- اوّلیّات، مثل: استحاله اجتماع نقیضین و یا اجتماع ضدّین و... 

۳- محسوسات، مثل: علم به بزرگتر بودن کلّ از جزء خودش. 

۴- مشهورات مثل: حسن صدق و قبح کذب. 

* چرا اخباریها قطع حاصل از ضروریات فوق را غیر قابل اعتنا می‌دانند؟ 

ج: زیرا قائلند که، این سنخ مقدّمات بسیار مورد اشتباه و غلط قرار می‌گیرند 

* چرا شیخ در عبارت (فلا یعقل ذلک فی مقام اعتبار العلم... ) تفکیک کردن میان حصول علم از مقدّمات عقلی و مقدّمات نقلی را در این فرض قابل تصوّر و تعقّل نمی داند؟ 

ج: زیراکه: 

اگر علم از حیث کاشف بودن معتبر است معنایش اینست که: علم از هر طریقی که حاصل شود مقصود و مراد را حاصل می‌کند.

  • فرهاد صفرخواه
  • ۰
  • ۰

قال الشهید رحمه اللّه فی القواعد: 

«لا یؤثّر نیّة المعصیة عقابا و لا ذما ما لم یتلبّس بها. و هو ممّا ثبت فی الاخبار العفو عنه. و لو نوی المعصیة و تلبّس بما یراه معصیة فظهر خلافها، ففی تأثیر هذه النیّة نظر، من أنّها لمّا لم تصادف المعصیة صارت کنیّة مجرّدة و هی غیر مؤاخذ بها، و من دلالتها علی انتهاک الحرمة و جرأته علی المعاصی. 

و قد ذکر بعض الاصحاب أنّه لو شرب الماء تشبّها بشرب المسکر فعل حراما. و لعلّه لیس لمجرّد النیّة، بل بانضمام فعل الجوارح. 

و یتصوّر محلّ النظر فی صور: 

منها: ما لو وجد امرأة فی منزل غیره، فظنّها أجنبیّة فأصابها، فبان أنّها زوجته او أمته. و منها: ما لو وطئ زوجته بظنّ أنّها حائض فبانت طاهرة. 

و منها: لو هجم علی طعام بید غیر فأکله، فتبین أنه ملکه. 

و منها: لو ذبح شاة بظنّها للغیر بقصد العدوان، فظهرت ملکه. 

و منها: ما اذا قتل نفسا بظن أنها معصومة، فبانت مهدورة. 

و قد قال بعض العامة: «نحکم بفسق المتعاطی ذلک، لدلالته علی عدم المبالاة بالمعاصی، و یعاقب فی الآخرة ما لم یتب عقابا متوسطا بین الصغیرة و الکبیرة». و کلاهما تحکّم و تخرص علی الغیب»، انتهی. 

ترجمه:

بیان شهید اوّل در قواعد 

شهید اول در کتاب قواعد فرموده است: 

نیت معصیت مادامی که (مکلّف) مرتکب معصیت نشده در عقاب و ثبوت مذمّت مؤثر نمی باشد و در اخبار از آن عفو شده است ولی اگر نیّت معصیت نمود و سپس مرتکب امری شد که خود آن را گناه می‌داند، پس از آن خلافش ظاهر شد پس در تأثیر این نیّت جای تامّل و اندیشه دارد 

بدین معنا که: 

۱- از حیث اینکه با معصیت مصادف نگردیده است پس حکمش مانند مجرّد نیّت است که آن هم مؤاخذه و عقاب نداشت 

۲- اما از این جهت که، فعلش دلالت بر هتک حرمت و جسارت بر معاصی دارد پس معاقب است. 

برخی از علماء فرموده اند: 

اگر کسی مایع مباحی را از روی تشبّه به مسکر بنوشد مرتکب فعل حرام شده است، و 

شاید این حکم به صرف نیّت نباشد، بلکه به دلیل ضمیمه شدن فعل اعضاء و جوارح به نیّت باشد. 

و صورت‌های مختلفی در مورد یادشده متصور است از جمله: 

۱- اگر مردی زنی را در خانه غیر خودش (دیگری) بیابد و به گمان اینکه اجنبیّه است با وی تماس پیدا کند پس از آن معلوم شود که همسر و یا کنیز خودش بوده است. 

۲- و اگر کسی با همسرش به این گمان که حائض است هم بستر شود و سپس معلوم گردد که طاهر بوده است. 

۳- و اگر کسی بر طعامی که در دست دیگری است حمله برده، بگیرد و آن را بخورد بعد معلوم شود که آن خوراکی ملک اوست. 

۴- اگر کسی گوسفندی را به گمان اینکه مال دیگری است به قصد تعدّی و تجاوز به مال غیر آن را سر ببرد، پس از آن معلوم شود مال خودش بوده است. 

۵- اگر کسی به گمان اینکه فلان کس معصوم است او را بکشد، سپس معلوم شود که مهدور الدم بوده است. 

برخی از علماء عامه گفته اند: 

ما حکم به فسق کسی می‌کنیم که مرتکب این قبیل افعال شود. زیرا فعلش دلالت دارد که از معاصی باکی نداشته و از مصادف شدن با حرام اجتنابی ندارد و در آخرت او را عقابی بین عقاب بر معصیت کبیره و صغیره خواهند کرد. 

سپس می‌فرماید: این دو نکته (حکم به فسق متعاطی «مرتکب») و (عقاب متوسط میان صغیره و کبیره) هر دو از روی تخمین زدن و خبر دادن از غیب می‌باشد. تمام شده نقل کلام مرحوم شهید رحمة الله علیه. 

تشریح المسائل* نظر شهید اول در قواعد پیرامون نیّت معصیت چیست؟ 

ج: اینست که: 

نیّت معصیت بدون ارتکاب معصیت نه موجب مذمّت است در دنیا و نه عقاب آور است در قیامت و در اخبار از آن عفو شده است، 

لکن: اگر کسی با نیّت معصیت در عملی وارد شد که گمان می‌کرد حرام است و معصیت و سپس کشف خلاف شد، در اینکه آیا چنین نیّتی مؤثر است و عقاب آور یا نه دو احتمال وجود دارد.

۱- اگر عمل مصادف با واقع نشد نیّت معصیت با چنین عملی در حکم نیّت صرف و بدون ارتکاب عمل است و مؤاخذه ندارد. 

۲- چنین نیّتی به محض شروع در عمل دلالت بر هتک حرمت و جسارت در گناه است پس موجب عقاب است. 

سپس می‌فرماید: 

چنانچه فردی مایع مباحی مثل آب را با تشبیه خود به شارب الخمر بنوشد مرتکب انجام فعل حرام شده است و معاقب می‌باشد. 

البته مقصود نیّت تنها نیست، بلکه با اعضاء و جوارح و حرکاتش نیز ادای شارب خمر را در آورد. 

به عبارت دیگر: 

نیّتش همراه با حرکاتش باشد و بعد از آن به ذکر چند نمونه از موارد تجرّی می‌پردازد که در ترجمه آمده است و لازم به تکرار نمی باشد. 

* به طور خلاصه چه نظراتی در باب تجرّی مطرح شد؟ 

ج: سه نظر 

۱- قول مشهور که تجرّی را موجب عقاب می‌دانست مطلقا. 

۲- قول شیخ که تجرّی را موجب عقوبت نمی دانست مطلقا و لکن در پایان مردد گردید. 

۳- قول صاحب فصول که میان مواردی که تجرّی مطابق با واقع و مواردی که عدم مصادفت با واقع دارد تفصیل قائل گردید. 

* به نظر شما کدام یک از اقوال مذکور اصح است؟ 

ج: قول به تفصیل عاقلانه تر است. 

* مراد از ضمیر (هما) در عبارت (و کلاهما تحکّم و تخرّص علی الغیب) چه اموری است؟ 

ج: دو عبارت (الحکم به فسق المتعاطی) و (عقاب متوسط بین صغیره و کبیره) می‌باشد 

* مراد از دو اصطلاح (تحکّم) و (تخرّص) در متن چیست؟ 

ج: ۱- مراد از تحکّم، زور گفتن و تحمیل کردن است و ادّعای بدون دلیل و بیّنه 

۲- مراد از تخرّص حکم حدسی نمودن و تخمین زدن است و گاهی به معنای دروغ گفتن 

* جهت تحکم نسبت به (حکم بفسق متعاطی) به چه خاطر است؟ 

ج: به خاطر اینست که: 

دلیلی بر گناه کبیره بودن فعل متعاطی وجود ندارد و یا حد اقل در دسترس نمی باشد. 

* جهت تحکم نسبت به (عقاب متوسط) چیست؟ 

ج: اینست که: 

اگر تجرّی عنوان حرام می‌باشد و موجب مؤاخذه و عقاب است پس حکم به توسط عقاب بدون وجه می‌باشد 

و اگر تجرّی عنوان حرام نبوده و موجب مؤاخذه و عقاب نمی شود، اصل عقاب و استحقاق معنا ندارد. 

* به نظر شما چه اشکالی به فرموده شهید اوّل وارد است؟ 

ج: این اشکال وارد است: مخالفتی را که جناب شهید اوّل در موارد مذکور از باب تجرّی برشمرده از باب تجرّی نمی باشد چرا؟ زیرا تجرّی در موردی محقّق می‌شود که امر ظاهری شرعی نبوده و تنها امر عقلی متحقّق باشد. 

و حال آنکه: 

در امثله مذکوره، (بجز در مورد دوم) امر ظاهری شرعی در کار است و مخالفت فاعل با آنها از قبیل مخالفت با امر ظاهری است. 

* اصل در مورد دوم (یعنی: وطی زوجه مظنون الحیضیّة) مقتضی چه امری است و حاصل مطلب کدام است؟ 

ج: مقتضی اینست که: زن حائض نباشد، در نتیجه: امر ظاهری شرعی با فعل وی موافق بوده بلکه مصحّح آن است. 

ظاهری شرعی نبوده و تنها امر عقلی متحقّق باشد. 

و حال آنکه: 

در امثله مذکوره، (بجز در مورد دوم) امر ظاهری شرعی در کار است و مخالفت فاعل با آنها از قبیل مخالفت با امر ظاهری است. 

* اصل در مورد دوم (یعنی: وطی زوجه مظنون الحیضیّة) مقتضی چه امری است و حاصل مطلب کدام است؟ 

ج: مقتضی اینست که: زن حائض نباشد، در نتیجه: امر ظاهری شرعی با فعل وی موافق بوده بلکه مصحّح آن است.

* در چه صورت مخالفت در این مورد نیز از قبیل مخالفت با حکم ظاهری شرعی است؟ 

ج: اگر شوهر فرض کند که حالت سابقه زن حیض بوده و استصحاب کند بقاء ظنّ به حیض بودن را مع ذلک قرابت کند و لکن بعد معلوم شود که حیض نبوده بلکه پاک بوده است. در این فرض نیز مثل سایر موارد مذکوره مخالفت از قبیل مخالفت با حکم ظاهری شرعی می‌باشد.

  • فرهاد صفرخواه
  • ۰
  • ۰

و یمکن حمل الاخبار الاوّل علی من ارتدع عن قصده بنفسه و حمل الاخبار الاخیرة علی من بقی علی قصده حتّی عجز عن الفعل لا باختیاره، أو یحمل الاولی علی من اکتفی بمجرّد القصد و الثانیة علی من اشتغل بعد القصد ببعض المقدّمات، کما یشهد له حرمة الاعانة علی المحرّم، حیث عمّمه بعض الاساطین لاعانة نفسه علی الحرام، و لعلّه لتنقیح المناط، لا للدلالة اللفظیّة. 

ثمّ اعلم أنّ التجرّی علی أقسام یجمعها عدم المبالاة بالمعصیة أو قلّتها؛ أحدها: مجرّد القصد الی المعصیة، و الثانی: القصد مع الاشتغال بمقدّماته، و الثالث: القصد مع التّلبّس بما یعتقد کونه معصیة، و الرابع: التلبّس بما یحتمل کونه معصیة، رجاء لتحقّق المعصیة به، و الخامس: التلبّس به لعدم المبالاة بمصادفة الحرام، و السادس التلبّس به رجاء أن لا یکون معصیة و خوف أن یکون معصیة. 

و یشترط فی صدق التجرّی فی الثلاثة الاخیرة عدم کون الجهل عذرا عقلیّا او شرعیّا، کما فی الشبهة المحصورة الوجوبیّة او التحریمیّة، و الّا لم یتحقق احتمال المعصیة و ان تحقق احتمال المخالفة للحکم الواقعیّ، کما فی موارد أصالة البراءة و استصحابها. 

ثمّ انّ الاقسام السّتة کلّها مشترکة فی استحقاق الفاعل للمذمّة من حیث خبث ذاته و جرأته و سوء سریرته، و انما الکلام فی تحقّق العصیان بالفعل المتحقّق فی ضمنه التجرّی. و علیک بالتأمل فی کلّ من الاقسام. 

ترجمه:

جمع میان دو دسته اخبار 

حمل اخبار گروه اول بر کسی که با اختیار خودش از نیت و قصد عصیانش منصرف شده است، 

و اخبار دسته دوم بر کسی که همچنان به قصد خودش باقی مانده تا اینکه اجبارا از فعل (حرام) ناتوان شود و نه از روی اختیار، ممکن است. 

یا اینکه: اخبار دسته اوّل بر کسی که تنها به صرف قصد اکتفا نموده و مرتکب فعل نشده و اخبار دسته دوم بر کسی که بعد از قصد معصیت مشغول به برخی مقدمات است، حمل شود.

چنان که، حرمت اعانه بر فعل حرام گواه بر این (وجه) الجمع است، چه آنکه برخی از اساطین علم آن را تعمیم داده تا شامل اعانه نفس خودش را بر فعل حرام نیز شامل شود و شاید نظر ایشان از باب دلالت لفظیه نبوده و از جهت تنقیح مناط باشد. 

(اقسام تجرّی و شرط تحقق هریک) 

سپس اینکه: 

تجرّی دارای اقسامی است که جامع میان آن (اقسام) عدم مبالات به معصیت یا قلّت آن (مبالات در عصیان) است. 

۱- صرف قصد و نیت معصیت. 

۲- قصد عصیان با پرداختن به مقدمات آن. 

۳- قصد معصیت با مرتکب شدن به فعلی که قطع به گناه آن دارد. 

۴- پرداختن به امری که احتمالا گناه است با امید به تحقّق معصیت. 

۵- ارتکاب به امری که احتمالا گناه است به خاطر بی باکی از انجام حرام. 

۶- پرداختن به امری که امید دارد که گناه نباشد و می‌ترسد که معصیت باشد. 

شرط صادق بودن تجرّی در سه فقره اخیر این است که جهل فاعل عذر شرعی و عقلی نباشد، چنانچه در شبهه محصوره وجوبیه یا تحریمیه این چنین است (یعنی جاهل معذور نیست). وگرنه (اگر جهلش عقلا یا شرعا عذر باشد) احتمال معصیت تحقّق نمی یابد هرچند محتملا با واقع مخالفت نموده باشد، همان طور که در عمل به اصل برائت و استصحاب، عامل حتما معذور است. 

پس تمام اقسام ششگانه تجرّی در اینکه فاعل مستحقّ مذمّت بوده و در اینکه دلالت بر بدی ذات و باطن فاعل داشته با هم مشترک اند (و قبح فاعلی را اثبات می‌نمایند). 

لکن، سخن در این است: که آیا علاوه بر قبح فاعلی، این اقسام دلالت بر تحقّق عصیان به واسطه فعلی که تجرّی در ضمنش صورت گرفته دارد یا نه. لذا لازم است که در هریک از اقسام تجرّی تأمّل کنی.

تشریح المسائل* مقصود از عبارت (و لعلّه لتنقیح المناط لا بالدّلالة اللفظیة... ) چه می‌باشد؟ 

این می‌باشد که: اگر کسی بگوید از کلمه (تعاونوا) در عبارت شریفه (لا تعاونوا علی الاثم... ) اعانت طرفینی منظور است و نه اعانت نفس بر گناه در انجام مقدّمات حرام. 

در اینجا پاسخ می‌دهد که بله به دلالت لفظی مطابقی شامل اعانة النفس علی الاثم نمی شود، لکن با تنقیح مناط شامل اعانة النفس نیز می‌شود. 

* مقصود از تنقیح مناط در عبارت فوق چیست؟ 

دارد حال در این مناط (که همان مفسده است) فرقی میان اعانة الغیر علی الاثم و اعانة النفس علی الغیر نمی باشد. 

* وجه مشترک و جامع میان اقسام تجرّی چیست؟ 

ج: عدم مبالات به معصیت و یا قلّت مبالات در عصیان. 

* مراد از عبارت فوق به عنوان قدر جامع چیست؟ 

ج: اینست که: فاعل، یا اصلا در مصادف شدن آن با حرام تلاش می‌کند و بی باک است یا اینکه پرهیزش از آن فعل حرام، ناچیز است، و لذا انگیزه ای برای ترک محرّمات و انجام واجبات در وی نمی باشد. 

* شبهه محصوره وجوبیه چیست؟ 

ج: این است که یک حکم وجوبی از ناحیه شرع مقدس رسیده باشد، لکن متعلّق آن میان افراد معدود و محصوری مشتبه شده است، مثل: 

وجوبی که در روز جمعه بعد از زوال وارد شده، لکن معلوم نیست که متعلق آن نماز جمعه است و یا نماز ظهر که جهل شاک نمی تواند عذر عقلی و یا شرعی برای ترک هر دو نماز 

باشد. 

بلکه به دلیل علم اجمالی بوجوب، عقل و شرع هر دو حکم به وجوب احتیاط می‌کنند. پس مکلف باید هر دو نماز را به جا آورد. 

* شبهه محصوره تحریمیه چگونه شبهه ای است؟ 

ج: این گونه است که: حکم به حرمت چیزی از ناحیه شارع مقدّس صادر شده لکن متعلّق این حکم در میان افراد معدود و محصوری مشتبه گردیده. 

فی المثل: حکم به حرمت خمر از ناحیه شرع صادر گردیده از طرفی هم مکلّف علم اجمالی دارد که یکی از دو ظرف موجود شراب و دیگری آب است لکن کدام یکی شراب است نمی داند.

در اینجا نیز جهل مکلّف عقلا و شرعا عذرآور نبوده، بلکه به حکم عقل و شرع اجتناب از هر دو واجب است.

* با ادله متعارضه پیرامون عقاب و عدم العقاب در نیت معصیت چگونه برخورد می‌شود؟ 

ج: طبق قانون متعارضین، یعنی الجمع مهما امکن اولی من الطّرح، عمل می‌شود. 

* جناب شیخ این وجه الجمع را در مورد دو دسته روایات مربوط به بحث چگونه انجام می‌دهد؟ 

ج: ایشان دوگونه توجیه و یا وجه الجمع در رابطه با این دو دسته روایت ذکر می‌نماید از جمله: 

الف: آن دسته از اخبار که قصد معصیت را موجب عقوبت نمی دانند و متجرّی در آنها عفو شده، مربوط به کسانی است که از روی اراده و اختیار از نیّت پلیدشان منصرف شده اند ب: و آن دسته از اخبار که قصد معصیت را موجب عقاب دانسته و متجرّی را معاقب می‌دانند، مربوط به کسانی است که بر قصد و نیّت پلید خود اصرار داشته حتی مقدّمات کار را فراهم می‌کنند لکن به انجام عمل (حرام) موفّق نمی شوند. 

نکته: در این توجیه، دسته دوم هستند که معذّب و معاقب می‌باشند. 

الف: اخباری که قصد معصیت را موجب عقاب نمی دانند و عقاب عفو شده است، مربوط به کسانی است که قصد معصیت داشته اند، لکن نه وارد مقدّمات شده اند و نه وارد عمل. 

ب: و اخباری که نیّت گناه را موجب عقاب می‌دانند و متجرّی را معذّب، مربوط به کسانی است که قصد معصیت داشته و با همین قصد وارد مقدّمات کار هم شده اند لکن به خود عمل دست نیافته اند.

بنابراین: این دسته دوم هستند که معاقب اند و عقابشان عفو نمی شود. 

* از نظر شیخ کدام یک از توجیهات فوق رجحان دارد؟ 

ج: توجیه و یا وجه الجمع دوم رجحان دارد. 

* شاهد شیخ بر ترجیح وجه الجمع (توجیه دوم) چیست؟ 

ج: آیه شریفه ای از قرآن کریم فرموده است: 

(تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ) 

* کیفیت استدلال شیخ به آیه شریفه در اثبات وجه الجمع یا توجیه دوم چگونه است؟ 

ج: بدین صورت است که: 

۱- یاری رساندن در گناه حرام است. (صغری) 

۲- کسی که مقدّمات حرام را مرتکب می‌شود مشمول این شریفه است (کبری) 

که (اعان نفسه علی الاثم). 

پس یاری رساننده در مقدّمات حرام مرتکب حرام شده و معاقب است. (نتیجه) 

به خلاف کسی که هیچ مقدمه ای از مقدمات حرام را مرتکب نشده است. 

* تجرّی بر چند قسم و به چه معناست؟ 

ج: بر شش قسم و هر قسم معنای مربوط به خود را دارد. 

* اقسام مختلف تجرّی را مختصرا توضیح دهید؟ 

ج: ۱- گاهی تجرّی به این است که متجرّی صرفا اراده و قصد گناه دارد لکن اقدامی در انجام حرام و یا مقدمات آن در خارج نمی کند. که در این صورت متجرّی معاقب نیست.

۲- گاهی تجرّی به اینست که: 

متجرّی قصد گناه دارد و با همین قصد وارد مقدّمات گناه می‌شود، لکن به خود حرام دست نمی یابد، در اینجا متجرّی معاقب است (از نظر شیخ) 

۳- گاهی تجرّی به اینست که: 

متجرّی قصد گناه دارد و با همین قصد و اراده عملی را که می‌داند نزد مولی حرام است انجام می‌دهد، لکن بعدا معلوم می‌شود که این عمل حرام نبوده است که در این صورت شیخ می‌فرماید: فیه اشکال. 

۴- گاهی تجرّی به اینست که: 

متجرّی علم اجمالی دارد به حرمت چیزی، لکن برای رسیدن به حرام یکی از دو امر مشتبهه را انجام می‌دهد. 

۵- گاهی تجرّی به اینست که: 

متجرّی علم اجمالی به حرمت دارد، لکن بدون قصد، نسبت به هریک از دو طرف؛ یکی از دو امر مشتبه را انجام می‌دهد و باکی ندارد که در حرام واقعی بیفتد یا نه مثلا می‌گوید من این غذا را می‌خورم خواه حلال یا حرام. 

۶- گاهی تجرّی به اینست که: 

علم اجمالی دارد، لکن یکی از دو امر مشتبه را انجام می‌دهد به امید آنکه حرام واقعی نباشد. 

* منشأ کدام یک از اقسام ششگانه کم مبالاتی است؟ 

ج: قسم ششم از تجرّی. 

* در کدام قسم از تجرّی فاعل جاهل است؟ 

ج: قسم ۴ و ۵ و ۶. 

* آیا جهالت متجرّی در اقسام فوق عذرآور است یا نه؟ 

ج: گاهی عذرآور است و رفع عقاب می‌کند همان طور که در شبهات بدویّه و شک در تکلیف چنین است. 

* با توجه به عذرآوری جهل، شرط تحقّق تجرّی چیست؟ 

ج: اینست که: جهل عذرآور نبوده، بلکه مقرون به علم اجمالی باشد. 

* چرا در شبهات بدویّه و شکّ در تکلیف و لو مکلّف حرام واقعی را مرتکب شود معصیت صدق نمی کند؟ 

ج: چون اصل برائت برای مکلّف عذرآور است. 

* مراد شیخ از عبارت (کلّها مشترکة فی استحقاق الفاعل للمذمّة... ) چیست؟ 

ج: این است که در اقسام ششگانه تجرّی مذمّت فاعلی وجود دارد. 

* مراد از عبارت (انما الکلام فی تحقّق العصیان بالفعل.... ) چیست؟ 

ج: اینست که: 

آیا علاوه بر قبح فاعلی، این اقسام دلالت بر تحقّق عصیان به واسطه فعلی که تجرّی در ضمنش صورت می‌گیرد دارد یا نه. که صورت‌های سه گانه اول را بررسی کردیم و صورت‌های ۴ و ۵ و ۶ هم که روی مبانی باب علم اجمالی دور می‌زند.

  • فرهاد صفرخواه
  • ۰
  • ۰

۱- و التحقیق أنّه لا فرق فی قبح التّجرّی بین موارده و أنّ المتجرّی لا اشکال فی استحقاقه الذّمّ من جهة انکشاف خبث باطنه و سوء سریرته بذلک. 

۲- و اما استحقاقه للذمّ من حیث الفعل المتجرّی فی ضمنه، ففیه اشکال، کما اعترف به الشهید، قدّس سرّه، فیما یأتی من کلامه. 

۳- نعم لو کان التجرّی علی المعصیة بالقصد الی المعصیة، فالمصرّح به فی الاخبار الکثیرة العفو عنه، و ان کان یظهر من أخبار اخر العقاب علی القصد أیضا: 

مثل قوله صلی اللّه علیه و آله: 

«۱» «نیّة الکافر شرّ من عمله»، 

«۲» و قوله (علیه السلام) «انّما یحشر النّاس علی نیّاتهم».  

«۳» و ما ورد من تعلیل خلود أهل النّار فی النّار و خلود أهل الجنّة فی الجنّة بعزم کلّ من الطائفتین علی الثّبات علی ما کان علیه من المعصیة و الطاعة لو خلّدوا فی الدنیا 

«۴» و ما ورد من أنّه «اذا التقی المسلمان بسیفهما فالقاتل و المقتول فی النّار» قیل: یا رسول اللّه هذا القاتل، فما بال المقتول؟ قال «لانّه أراد قتل صاحبه». 

«۵» و ما ورد فی العقاب علی فعل بعض المقدّمات بقصد ترتّب الحرام، کغارس الخمر  و الماشی لسعایة مؤمن

«۶» و فحوی ما دلّ علی أنّ الرضا بفعل کفعله، مثل ما عن أمیر المؤمنین (علیه السلام). 

«الراضی بفعل قوم کالداخل فیه معهم، و علی الداخل اثمان: اثم الرضا و اثم الدخول». 

«۷» و ما ورد من أنّ «من رضی بفعل فقد لزمه و ان لم یفعل». 

«۸» و ما ورد فی تفسیر قوله تعالی «فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» من أنّ نسبة القتل الی المخاطبین مع تأخّرهم عن القاتلین بکثیر، لرضاهم بفعلهم. 

و یؤیّده قوله تعالی: «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ 

لِلْمُتَّقِینَ»  . و قوله تعالی «إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» 

ترجمه:

تحقیق شیخ 

۱- تحقیق اینست که: میان موارد تجرّی فرقی نیست (چه مصادف با واجب واقعی باشد یا نه). اما شخص متجرّی که هیچ جای شبهه در استحقاق مذمّتش نیست به خاطر (کاشفیّت تجرّی) از حیث باطن و بدی نهانش می‌باشد. 

۲- اما مستحقّ بودن (متجرّی) بر مذمّت از جهت فعلی که تجرّی در ضمن آن محقّق می‌شود مورد اشکال است چنانچه شهید اول قدّس سرّه در کلامی که ان شاءالله نقل خواهد شد به این امر اعتراف نموده است. 

۳- بله اگر تجرّی بر قصد گناه باشد در اخبار بسیاری تصریح به عفو از آن (قصد) شده است، هرچند از اخبار دیگری برمی آید که قصد گناه نیز عقاب دارد. مثل: 

۱- این فرموده پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله: 

نیت کافر از عملش بدتر است. 

۲- یا این فرموده پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که: 

حشر و نشر مردم بر نیّت و عزمشان است. 

۳- یا اخباری که: علّت خلود اهل جهنّم در جهنّم و جاودانگی اهل بهشت را عزم و اراده هریک از این دو طایفه بر عصیان و طاعت در صورت خلودشان در دنیا دانسته است. 

۴- یا اخباری به این مضمون که: اگر دو گروه مسلمان به وسیله شمشیر با هم درآویختند قاتل و مقتول در جهنم اند. 

گفته شد یا رسول الله: این قاتل است پس مقتول چرا. 

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: 

زیرا او نیز در صدد کشتن رفیقش بود. 

۵- یا اخباری که: در عقاب و مجازات بر انجام بعضی از مقدّمات حرام به قصد و نیت رسیدن به حرام است، مثل کشت کننده درخت انگور برای رسیدن به شراب یا کسی که قطع طریق می‌کند برای بدگویی شخص مؤمن نزد کسی. 

۶- یا فحوای اخباری که دلالت می‌کند بر اینکه: رضا دادن به فعلی مثل انجام آن فعل 

است، مثل این حدیث شریف از امیر مؤمنان که فرمودند: 

کسی که راضی به فعل طایفه ای باشد مثل کسی است که با ایشان در آن فعل داخل شده است بر داخل شونده دو گناه است، گناهی به خاطر رضایت (به عمل حرام) و گناهی به خاطر ورود و ارتکاب.

۷- و یا خبری به این مضمون که: کسی که به عمل دیگری راضی است پس آن عمل همراه اوست گرچه مرتکب (آن) نشده باشد. 

۸- و روایتی که در تفسیر آیه شریفه (فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ) می‌فرماید:

با اینکه مخاطبین به این آیه از قاتلین متأخر بوده اند، پس چطور خداوند متعال قتل را به ایشان نسبت می‌دهد و علت این نسبت را خشنودی و رضایت وافر ایشان به کشته شدن آنها معرفی می‌کند. 

۹- و از جمله آیاتی که دلالت بر این معنا دارد، آیه شریفه ای است که می‌فرماید: 

(جهان آخرت را برای کسانی قرار دادیم که اراده سرکشی و فساد در زمین نداشته اند). 

تشریح المسائل* رأی و نظر شیخ پیرامون موارد تجرّی چیست؟ 

ج: اینست که: میان موارد تجرّی فرقی نمی باشد چه مصادف با واجب واقعی درآید یا نه، لکن از لحاظ مذمّت فعلی و فاعلی بدین نحو است که: 

الف: در تمام موارد تجرّی مذمّت و تقبیح فاعلی وجود دارد چرا که تجرّی آشکارکننده باطن زشت و نیت پلید اوست. 

ب: ولی در تمام موارد تجرّی مذمّت فعلی و عقاب وجود ندارد. چه در مواردی که تجرّی با وجوب واقعی مصادف شود و چه در مواردی که با چنین وجوبی مصادف نشود. 

* آیا قصد و نیّت در تجرّی تنها یک صورت دارد؟ 

ج: خیر، زیرا: 

۱- گاهی تجرّی بر گناه به اینست که: فعلی را که مقطوع الحرام است انجام دهد و بعد از آن کشف خلاف شود. 

۲- و گاهی تجرّی بر گناه به قصد و نیت گناه و معصیت است یعنی: مصمّم است و اراده کرده است که حرام واقعی را انجام دهد، مثلا دروغ بگوید، لکن تنها نیّت کرده ولی حرامی از او یعنی: مصمّم است و اراده کرده است که حرام واقعی را انجام دهد، مثلا دروغ بگوید، لکن تنها نیّت کرده ولی حرامی از او صادر نشده است. 

* بحث در این دو قصد و اراده در تجرّی بر سر چیست؟ 

ج: بر سر اینست که: آیا قصد و اراده معصیت مانند خود معصیت حرام بوده و موجب عقوبت است یا نه.

* چه پاسخی بر سؤال مذکور داده می‌شود؟ 

ج: دو دسته از آیات و روایات در این زمینه وارد شده است.

* چه پاسخی بر سؤال مذکور داده می‌شود؟ 

ج: دو دسته از آیات و روایات در این زمینه وارد شده است.

الف: روایاتی که با صراحت می‌گوید: نیّت معصیت نیز موجب عقوبت است، لکن حکم به عفو آن عقوبت شده و متجرّی عقابی ندارد. 

ب: آیات و روایاتی که ظاهر آنها دلالت بر ثبوت عقاب دارد، یعنی نیّت معصیت هم عقاب دارد. 

* کدام اخبار به صراحت حکم به عفو عقوبت در تجرّی نموده اند؟ 

ج: ۱- عن الصادق (علیه السلام) قال: 

انّ اللّه تبارک و تعالی جعل لآدم فی ذریّته. 

۱- من همّ بحسنة و لم یعملها کتبت له حسنة. 

۲- و من همّ بحسنة و عملها کتبت له بها عشرا. 

۳- و من همّ بسیّئة و لم یعملها لم تکتب علیه سیّئة 

۴- و من همّ بها و عملها کتبت علیه سیّئة. 

* کدام فراز شاهد بر عفو عقوبت در تجرّی است؟ 

ج: فراز سوم حدیث 

۲- عن الصادق (علیه السلام) قال: 

انّ المؤمن لیهمّ بالحسنة و لا یعمل بها فتکتب له حسنة و ان هو عملها کتبت له عشر حسنات. 

و انّ المؤمن لیهمّ بالسّیّئة ان یعملها فلا یعملها فلا تکتب علیه. 

* کدام فراز حدیث شریف دلالت بر عفو عقوبت در تجرّی دارد؟ 

ج: آخرین فراز حدیث 

۳- عن موسی ابن جعفر (علیه السلام) قال: 

سألته عن الملکین، هل یعلمان بالذّنب اذا اراد العبد ان یفعله او الحسنة؟ 

فقال: ربح الکنیف و ربح الطّیّب سواء؟ 

قلت: لا، قال: انّ العبد: 

فاذا فعلها کان لسانه قلمه و ریقه مداده فانبتها له و اذا همّ بالسّیّئة خرج نفسه منتن الریح فیقول صاحب الشّمال لصاحب الیمین: 

قف، فانّه قد همّ بالسّیّئة فاذا هو فعلها کان لسانه قلمه و ریقه مداده و انبتها علیه. 

* ظاهر کدام اخبار دلالت بر ثبوت عقاب در تجرّی دارد؟ 

ج: اخباری که در متن کتاب و ترجمه آورده شد. 

* اخباری که دلالت بر ثبوت عقاب در تجرّی دارند چه چیزی را موجب این ثبات می‌دانند؟ 

ج: در تمام این اخبار نفس نیّت و رضایت و قصد را موجب ثبوت عقاب می‌دانند. 

* در تبیین تعارض این دو دسته دلایل متعارض در عقوبت تجرّی و عدم آن مثالی بزنید؟ 

ج: عن ابی هاشم قال: 

سألت ابا عبد الله (علیه السلام) عن الخلود فی الجنّة و النّار؟ 

قال: انما خلّد اهل النّار فی النّار، لانّ نیّاتهم کانت فی الدّنیا لو خلّدوا فیها ان یعصوا اللّه ابدا و انّما خلّد اهل الجنّة فی الجنّة، لانّ نیّاتهم کانت فی الدّنیا لو بقوا ان یطیعوا للّه ابدا ما بقوا فالنیّات یخلّد هؤلاء و هؤلاء. 

ترجمه حدیث شریف: 

۱- فلسفه خلود اهل آتش در جهنّم عبارت است از اینکه: 

آنها تصمیم داشتند که اگر برای همیشه در دنیا بمانند خدا را معصیت کنند و به واسطه همین نیّت و قصد سوء برای همیشه در آتش خواهند سوخت. 

۲- و فلسفه خلود اهل بهشت در بهشت عبارتست از اینکه: 

آنها تصمیم داشتند که، اگر برای همیشه در دنیا بمانند اطاعت خدا کنند و به واسطه همین نیّت خوب همیشه برخوردار و متنعّم خواهند بود

نتیجه اینکه: قصد گناه و معصیت عقاب دارد، قصد اطاعت و عبادت هم ثواب دارد حال، یک دسته از دلایل دلالت بر عدم العقاب علی القصد المعصیة دارند یک دسته از دلایل دلالت بر عقاب علی القصد المعصیة دارند.

  • فرهاد صفرخواه
  • ۰
  • ۰

أقول: یرد علیه:

أقول، یرد علیه: 

۱- أولا: منع ما ذکره من عدم کون قبح التجرّی ذاتیا، لانّ التجرّی علی المولی قبیح ذاتا کالظلم، بل هو قسم من الظلم، فیمتنع عروض الصفة المحسّنة له؛ و فی مقابله الانقیاد للّه سبحانه، فانّه یمتنع أن یعرض له جهة مقبّحة. 

۲- و ثانیا: لو سلّم أنّه لا امتناع فی أن یعرض له جهة محسّنة، لکنّه باق علی قبحه ما لم یعرض له تلک الجهة، و لیس ممّا لا یعرض له فی نفسه حسن و لا قبح الّا بملاحظة ما یتحقّق فی ضمنه. 

۳- و بعبارة اخری: لو سلّمنا عدم کونه علّة تامّة للقبح کالظّلم فلا شکّ فی کونه مقتضیا له کالکذب (و لیس من قبیل الافعال الّتی لا یدرک العقل بملاحظتها فی أنفسها حسنها و لا قبحها و حینئذ فیتوقّف ارتفاع قبحه علی انضمام جهة یتدارک بها قبحه، کالکذب المتضمّن لانجاء نبیّ؛ و من المعلوم أنّ ترک قتل المؤمن- بوصف أنه مؤمن، فی المثال الّذی ذکره- کفعله لیس من الامور الّتی تتّصف بحسن أو قبح، للجهل بکونه قتل مؤمن- و لذا اعترف فی کلامه بأنّه لو قتله کان معذورا- فاذا لم یکن هذا الفعل الّذی تحقّق التجرّی فی ضمنه ممّا یتّصف بحسن أو قبح لم یؤثّر فی اقتضاء ما یقتضی القبح، کما لا یؤثّر فی اقتضاء ما یقتضی الحسن لو فرض أمره بقتل کافر فقتل مؤمنا معتقدا کفره، فانّه لا اشکال فی مدحه من حیث الانقیاد و عدم مزاحمة حسنه بکونه فی الواقع قتل مؤمن. 

۴- و دعوی «أنّ الفعل الّذی یتحقّق به التجرّی و ان لم یتّصف فی نفسه بحسن و لا قبح لکونه مجهول العنوان، لکنّه لا یمتنع أن یؤثّر فی قبح ما یقتضی القبح بأن یرفعه- الّا أن نقول بعدم مدخلیّة الامور الخارجة عن القدرة فی استحقاق المدح و الذمّ، و هو محلّ نظر بل منع- و علیه یمکن ابتناء منع الدلیل العقلیّ السابق فی قبح التجرّی» مدفوعة- مضافا الی الفرق بین ما نحن فیه و بین ما تقدّم من الدلیل العقلی، کما لا یخفی علی المتأمّل- بأنّ العقل مستقلّ بقبح التجرّی فی المثال المذکور. 

و مجرّد ترک قتل المؤمن فی ضمنه، مع الاعتراف بأنّ ترک القتل لا یتصف بحسن و لا قبح، لا یرفع قبحه، و لذا یحکم العقل بقبح الکذب و ضرب الیتیم اذا انضمّ الیهما ما یصرفهما الی المصلحة اذا جهل الفاعل بذلک. 

۵- ثمّ انّه ذکر هذا القائل فی بعض کلماته: «أنّ التجرّی اذا صادف المعصیة الواقعیّة تداخل عقابهما» [۱] . 

۶- و لم یعلم معنی محصّل لهذا الکلام، اذ مع کون التجرّی عنوانا مستقلا فی استحقاق العقاب لا وجه للتداخل ان ارید به وحدة العقاب، فانّه ترجیح بلا مرجّح. و سیجی ء فی الروایة انّ علی الراضی إثما و علی الداخل إثمین؛ و ان ارید به عقاب زائد علی عقاب محض التجرّی، فهذا لیس تداخلا، لانّ کلّ فعل اجتمع فیه عنوانان من القبح یزید عقابه علی ما کان فیه احدهما. 

ترجمه: 

(انتقاد شیخ به کلام صاحب فصول) 

اشاره 

شیخ در پاسخ به صاحب فصول می‌فرماید: دو ایراد بر ایشان وارد است. 

۱- رد و منع این سخن، که قبح تجرّی ذاتی نیست، زیرا تجرّی بر مولی ذاتا قبیح است مانند ظلم؛ بلکه خود نوعی از ستم است (چه در قبح فعلی و چه در قبح فاعلی) 

لذا عروض صفتی نیکوکننده بر تجرّی ممتنع است، چرا که در مقابل آن (تجری) انقیاد خدای سبحان قرار دارد که عروض صفت و جهت قبیح کننده بر او محال است. 

۲- به فرض که بپذیریم، عروض جهت محسّنة بر تجرّی محال نمی باشد، لکن تا زمانی که این جهت برآن (تجری) عارض نشده، تجرّی بر صفت قبحش باقی بوده، و از اموری نمی باشد که ذاتا و فی نفسه دارای حسن و یا قبح نبوده مگر به ملاحظه جهتی که تجرّی در ضمن آن تحقق می‌یابد. 

۳- و به عبارت دیگر: 

- به فرض که تجرّی مثل ظلم علّت تامّه برای قبح نباشد پس تردیدی نیست که مقتضی برای آن است و از قبیل افعالی نیست که عقل با ملاحظه خود آن افعال و جهات عارضه برآن، نتواند حسن و یا قبحش را درک کند. 

در این صورت (وقتی پذیرفتیم که تجرّی مقتضی قبح است) 

- پس رفع قبح از آن (تجری) متوقف است به انضمام جهتی که قبح تجرّی به واسطه آن جبران می‌شود (و به جای آن حسن پیدا می‌شود) مانند دروغی که متضمن نجات پیامبر است. 

و روشن است که (مثال) ترک قتل مؤمن از آن جهت که مؤمن است، در کلام صاحب فصول از اموری نیست که متصف به حسن یا قبح می‌شوند زیرا ترک قتل مؤمن فی نفسه به اعتبار اینکه تارک در حال جهل بوده حسن و قبحی ندارد. (چنانچه انجام قتل نیز در این حال همین طور است). 

و لذا، (صاحب فصول) در کلامش اعتراف نموده که اگر عبد فرد مؤمن را هم بکشد چون جهل داشته معذور است. 

پس وقتی این فعلی که تجرّی در ضمن آن تحقق می‌یابد از جمله اموری که متصف به حسن و قبح می‌شوند نبود در اقتضاء قبح از ناحیه تجرّی اثر ندارد همان طور که این فعل در اقتضاء حسن از ناحیه انقیاد مؤثر نمی باشد. 

و لذا اگر فرض شود که امر کند (مولی) او را (عبد را) به قتل کافری پس عبد مؤمنی را به اعتقاد اینکه کافر است کشت، پس از جهت انقیادی (که در او هست) مدحش اشکال ندارد و 

صرف اینکه، این فعل در واقع قتل مؤمن است مانع از اتصافش به صفت حسن نمی شود (چون قتل از روی جهل از وی صادر شده). 

۴- و ادعای این مطلب که (یک توهم و دفع آن) فعلی که به واسطه آن تجرّی محقق می‌شود اگرچه (آن فعل) ذاتا به حسن و قبح متصف نمی شود، به خاطر اینکه مجهول العنوان است (متجرّی نمی داند عنوان ترکش ترک قتل مؤمن است) لکن امتناعی ندارد که (آن فعل) در قبح تجرّی اثر گذاشته تا آن (قبح را) رفع کند مگر اینکه قائل به عدم دخالت امور خارج از قدرت در استحقاق مدح و ذم شویم، که آن هم محل نظر بلکه ممنوع است و بنابراین منع، ممکن است که آن دلیل عقلی سابق (بیان محقق سبزواری) را در قبح تجرّی منع نماییم) دفع می‌شود و درست نمی باشد. 

علاوه بر اینکه فرق است بین ما نحن فیه (نزاع با صاحب فصول) با آنچه گذشت (نزاع با مرحوم محقق سبزواری) چنانچه بر شخص متفکر مخفی نیست که عقل در تقبیح تجرّی در مثال مذکور مستقل است و صرف تحقق ترک قتل مؤمن در ضمن تجرّی با اعتراف به اینکه این ترک نه حسن دارد و نه قبح، قبح تجرّی را رفع نمی کند و لذا عقل به زشتی دروغی که (شخص جاهل مرتکب شده) و زدن یتیمی که (مصلحت داشته و ضارب از آن بی خبر است) حکم می‌کند البته اگر منضم کننده به دروغ و ضرب آنچه را که سوق می‌دهد آن دو را (دروغ و ضرب را) به سوی مصلحت، زیراکه فاعل به آن مصلحت جاهل است. 

تشریح المسائل* اولین ایراد شیخ به صاحب فصول چیست؟ 

ج: ممنوعیت و استحاله این سخن صاحب فصول که فرمود: قبح تجرّی ذاتی نیست 

* مراد شیخ از عبارت (لانّ التجرّی علی المولی.... ) چیست؟ 

ج: بیان علت اشکال صاحب فصول است بدین معنا که: قبح تجرّی بر مولایی که اطاعتش واجب است ذاتی است یعنی از آنجا که حصول تجرّی تمام الموضوع و علت تامه برای صفت قبح است پس ذاتا مقتضی مذمّت است 

به عبارت دیگر: 

۱- انقیاد بر فرمان مولای واجب الإطاعة عین حسن است و تا زمانی که بر عملی عنوان انقیاد صدق کند حسن، و محال است که متصف به قبح شود. 

۲- و تجرّی در فرمان مولی همیشه قبیح است و تا زمانی که بر عملی عنوان تجرّی صدق کند قبح، و محال است که متصف به صفت حسن شود.

و درک این مطلب مشروط به مراجعه به وجدان و عقل است. 

* پس غرض شیخ از عبارت (سواء کان لنفس الفعل... ) چه می‌باشد؟ 

ج: این است که، اصل حسن یا قبح قابل انکار نیست، 

اگرچه مشهور قائل است که تجرّی قبح فعلی و انقیاد حسن فعلی دارد و ما قائلیم که تجرّی قبح فاعلی و انقیاد حسن فاعلی دارد.

* مراد از عبارت (فیمتنع عروض الصفة المحسّنة له... ) چیست؟ 

ج: اینست که: 

وقتی قبح در تجرّی ذاتی بوده و ما آن را علت تامّه برای تقبیح بدانیم محال است که، جهتی یا صفتی برآن عارض شود که تجرّی به واسطه آن جهت حسن گردد زیرا انقلاب ذات و ماهیت به ذات و ماهیت دیگر پیش می‌آید. 

پس، حسن گردیدن تجرّی که قبحش ذاتی است، محال است. 

* مراد از عبارت (مقابلة الانقیاد... ) چه می‌باشد؟ 

ج: تقابل تجرّی و انقیاد می‌باشد. 

یعنی: همان طور که تجرّی علّت تامّه برای تقبیح و قبحش ذاتی است، انقیاد نیز علت تامه برای حسن است و حسن آن ذاتی است. 

* مراد شیخ از عبارت (لو سلّم انّه لا امتناع فی.... ) چه می‌باشد؟ 

ج: بیان دومین اشکال بر سخن صاحب فصول است بدین معنا که می‌فرماید: 

به فرض که بپذیریم، حسن انقیاد و قبح تجرّی ذاتی آنهاست و ممکن است صفت و جهتی در تجرّی عارض شود که عنوان قبح را به حسن تبدیل کند امّا لازمه این حرف این است که حسن انقیاد و قبح تجرّی اعتباری است، و حال آنکه به نظر ما حدّ اقل اقتضایی است.

* چرا حسن و قبح در انقیاد و تجرّی اعتباری نیست؟ 

ج: زیرا اگر اعتباری باشد، با قطع نظر از وجوه اعتبار نمی توان به حسن انقیاد و قبح تجرّی حکم نمود یعنی اگر جدای از وجوه اعتبارات از عقل بپرسیم که این فعل حسن است یا قبیح پاسخی ندارد و حال آنکه در باب تجرّی و انقیاد اگر از عقل بپرسیم تجرّی در برابر مولی و انقیاد در برابر فرمان او خوب است یا نه بلافاصله تجرّی را تقبیح و انقیاد را تحسین می‌کند. 

* حاصل مطلب چیست؟ 

ج: اینست که: اگر بر ذاتی بودن حسن در انقیاد و قبح در تجرّی پای نفشاریم باید بپذیریم که اقتضایی بودن آن از مسلمات است، لذا قول شما که گفتید حسن و قبح انقیاد و تجرّی 

بالاعتبار است ردّ و باطل است. 

* آیا به نظر شما صاحب فصول تکیه بر اعتباری بودن حسن و قبح داشت؟ 

ج: آنچه از متن صاحب فصول برمی آید رأی بر اقتضایی بودن است نه اعتباری بودن و تعبیر اعتباری اعم است از اقتضایی و اعتباری چرا که می‌توان اعتباری را در مقابل ذاتی قرار داد.

* مراد شیخ از عبارت (لکنّه باق.... ما لم یعرض له تلک الجهة) چه می‌باشد؟ 

ج: پاسخ شیخ به عروض جهت بر تجرّی است، و لذا می‌فرماید: 

مادامی که جهت یا صفت یادشده بر تجرّی عارض نشده باز هم تجرّی عقلا به قبح خود باقی است پس اگر قبحش ذاتی نباشد حد اقل اقتضایی است.

* مراد شیخ از عبارت (و لیس ممّا لا یعرض له فی نفسه حسن و لا قبح الّا.... ) چیست؟ 

ج: اینست که:

تجرّی از جمله افعالی نمی باشد که حسن و قبح ذاتی نداشته و برای اتّصاف به هریک از این دو صفت نیاز به جهت عارضه ای داشته باشد که به واسطه عروض آن جهت یا صفت به یکی از دو صفت حسن و یا قبح متصف شود. 

* مراد شیخ از عبارت (لو سلّمنا عدم کونه علّة تامّة للقبح... ) چیست؟ 

ج: اینست که: اگر ما تجرّی را علّت تامّه برای صفت قبح ندانیم، پس باید مقتضی آن باشد زیرا: المقتضی اثّر اثره ما لم یمنعه مانع 

* اگر کسی بگوید: اقتضایی بودن حسن انقیاد و قبح تجرّی را می‌پذیریم و لکن؛ قانون مقتضی این است که تا مانع نیامده تأثیر هست ولی با آمدن مانع دیگر تجرّی مقتضی قبح نیست حال سؤال این است که: آیا می‌توان گفت: 

در مواردی که تجرّی مصادف با واقع نبوده، مانع هم مفقود است، تجرّی مقتضی قبح است؟ و در مواردی که تجرّی مطابق با واقع بوده قبح تجرّی و حسن واجب معارضه نموده نه تنها مانع از قبح تجرّی می‌شود، بلکه آن را مباح و مرجوح می‌کند؟ 

ج: خیر، مصادفت با واقع مانع از قبح تجرّی نمی شود. 

* دلیلتان بر مدعی و پاسخ فوق چیست؟ 

ج: اینست که: اگر اتیان فاعل به واجب واقعی (مثل: ترک قتل مؤمن) همراه با علم و اراده باشد فاعل مستحقّ مدح است و مانع از قبح آن تجرّی (که خیال می‌کرد این شخص واجب القتل است و نکشت) می‌شود لکن اگر فاعل جاهل بوده به اینکه تجرّیش همراه با ترک قتل مؤمن است، چنین ترکی نه حسن دارد نه قبح، چرا که اگر از روی جهالت او را 

می کشت باز هم مستحقّ تقبیح و مذمّت نبود و این را شما قبول کردید. 

به عبارت دیگر: 

شما گفتید که اگر از روی جهالت فرمان مولایش را انقیاد کرد و با علم به اینکه فلان شخص واجب القتل است (و حال آنکه مؤمن است) او را کشت، معذور است و مذمّت نمی شود. 

حال: ما نحن فیه نیز از همین قبیل است، یعنی: فاعل جاهل است بر اینکه قتل مؤمن را ترک می‌کند و فعل واجبی را انجام می‌دهد. 

* حاصل و نتیجه دلیل مذکور چیست؟ 

ج: اینست که: تجرّی مقتضی تقبیح است یعنی: 

۱- مصادفت ترک قتل با وجوب واقعی چون از روی جهل بوده است حسنی ندارد 

۲- لذا، مانعی هم که جلوی قبح تجرّی را بگیرد وجود ندارد. 

در نتیجه: مقتضی موجود مانع هم مفقود پس مقتضی (تجری) اثر خود را (که قبح است) می‌گذارد. 

کما اینکه: 

۱- انقیاد مقتضی حسن است و مصادفت با حرام واقعی، چون از روی جهالت بوده مذمّت ندارد تا جلوی حسن انقیاد را بگیرد. 

۲- و لذا مقتضی موجود، مانع هم مفقود است. 

در نتیجه: مقتضی انقیاد اثر خود را (که حسن است) می‌گذارد. 

* تفاوت اساسی علّت تامّه و مقتضی را مستقلا بیان کنید؟ 

ج: مقتضی در صورت عدم مانع در محلّ قابل، موجب تأثیر و با وجود مانع اثرش خنثی می‌شود. مثل: آتش که زمانی در هیزم ایجاد احتراق می‌کند که مانع از آتش گرفتن موجود نباشد لذا اگر مانع (رطوبت در هیزم) موجود شد آتش نمی گیرد. لکن علّت تامّه تنها بدون فرض وجود مانع موجب و مؤثر است. 

* از تفاوت فوق چه نتیجه ای حاصل می‌شود؟ 

ج: اینکه، علّت تامّه همان مقتضی است لکن بدون فرض مانع. 

* مراد شیخ از عبارت (و لیس ممّا لا یعرض له فی نفسه... ) چیست؟ 

ج: اینست که: تجرّی از جمله افعالی نیست که تا جهت یا صفتی برآن عارض نشود، حسن و قبحی نداشته باشد. 

* مراد از عبارت (فلا شک فی کونه مقتضیا له) چه می‌باشد؟ 

این می‌باشد که اگر ما تجرّی را علّت تامّه برای قبح ندانیم بلا تردید باید مقتضی قبح 

باشد چرا که (المقتضی اثّر اثره ما لم یمنعه مانع). 

* مقصود شیخ از عبارت (دعوی انّ الفعل.... تا...... مدفوعة) در متن چیست؟ 

ج: طرح یک توهّم و اشکال به شرح ذیل است: 

۱- اگر در بحث تجرّی بپذیریم که مصادفت تجرّی با وجوب واقعی به دلیل جهل متجرّی (که نمی دانسته تجرّیش همراه با ترک قتل مؤمن است) اتّصاف به حسن و قبح پیدا نمی کند. 

لکن (ترک قتل مؤمن) یک واجب واقعی است و واجب واقعی مصلحت واقعیه دارد هرچند بالقوه. 

حال: چه اشکال دارد که این مصادفت مؤثر در قبح تجرّی بوده و جلوی قبح آن را بگیرد. 

۲- یا اگر در باب انقیاد قبول کنیم که،

مصادفت (انقیاد) با حرام واقعی چون از روی جهالت بوده نه متصف به حسن می‌شود و نه قبح. 

چه اشکال دارد که این مصادفت مؤثر در حسن بوده و جلوی حسن انقیاد را بگیرد آیا عقلا مانعی وجود دارد. 

* مراد از عبارت (الّا ان یقول تا و هو محلّ نظر بل منع) چیست؟ 

ج: ادامه سخن مستشکل است که می‌گوید اگر شما به ما اشکال کنید که: 

- مصادفت (تجرّی) با وجوب واقعی و انقیاد با حرام واقعی، امری تصادفی و خارج از اختیار متجرّی و منقاد بوده است و لذا نمی توان مؤثر در استحقاق مدح و ذم باشد. 

می گوییم که: مگر شما در پاسخ به دلیل چهارم مشهور نفرمودید که: 

عدم المصادفة (یعنی امر خارج از اختیار) می‌تواند مؤثر در عدم العقاب باشد و عقلا مانعی ندارد و شواهدی هم آوردید. 

حال در ما نحن فیه نیز ما می‌گوییم که: این امر نیز اگرچه حسن ندارد لکن چه اشکالی دارد که جلوی قبح تجرّی را بگیرد. 

* وجه اشکال فوق چیست؟ 

ج: وجه اشکال مذکور، فرموده محقق سبزواری بود به نقل از جناب شیخ و حاصل آن این بود که تفاوتی میان متجرّی و عاصی نیست زیرا زمانی که فعل هر دو با عنوان قبیح واقعی مصادف شد هر دو مورد مذمّت قرار گرفته و هر دو متّصف به قبح می‌شود.

* مراد از عبارت (و علیه یمکن ابتناء منع الدلیل العقلی.... ) در کلام مستشکل چیست؟ 

ج: اینست که: بنابراین منع: (یعنی عدم دخالت امور خارج از اختیار در استحقاق مدح و ذمّ) می‌توان دلیل عقلی سابق (تقریر جناب سبزواری) را این گونه جواب داد که: 

اساس تقریر محقق سبزواری بر این بود که افعال خارج از اختیار متجرّی و منقاد نمی تواند 

لکن ما می‌گوئیم: 

چه اشکال دارد که امر غیر اختیاری مناط در فرق میان عاصی و متجرّی باشد و ما ملتزم شویم که: متجرّی به ملاحظه اینکه فعلش مصادف شده با عنوان حسن واقعی عقاب نداشته و عاصی به اعتبار تطابق فعلش با قبیح، معاقب باشد. 

* مراد از عبارت (مدفوعة مضافا الی الفرق بین ما نحن فیه و بین.... ) چه می‌باشد؟ 

ج: پاسخ جناب شیخ است به متوهّم و تبیین مقام بحث در اینجا (یعنی: نزاع با صاحب فصول) با بحث گذشته (یعنی: نزاع با محقق سبزواری). 

* شیخ چه پاسخی به اشکال فوق می‌دهد؟ 

ج: می‌فرماید: 

اولا: فرق است میان ما نحن فیه و پاسخی که از دلیل چهارم مشهور دادیم. 

زیرا ما در آنجا از باب دفع می‌گفتیم که: تجرّی عقاب آور نیست مگر مصادف با واقع شود و حال آنکه شما در اینجا از باب رفع (و نه دفع) می‌گوئید که مصادفت تجرّی با وجوب واقعی موجب رفع قبح است، 

یعنی: قبول دارید که تجرّی بما هو هو قبح آور است لکن با مصادفت با واقع رفع می‌شود. 

و لذا، اگر یک امر غیر اختیاری بتواند مؤثر در دفع باشد دلیل بر این نیست که، مؤثر در رفع هم باشد، چرا که دفع آسان تر است از رفع. 

ثانیا: عقل مستقلا حکم به قبح تجرّی بر مولی کرده و صرف مصادفت با وجوب واقعی قبحش را از بین نمی برد، چرا که از روی علم و اراده نبوده، بلکه از روی جهل بوده است یعنی: 

اگر کسی به عقل و وجدان خود مراجعه کند قطعا می‌یابد که تجرّی بر مولی قبیح است و ترک قتل مؤمن قبیح است و این قوی ترین شاهد و دلیلی است بر اینکه صرف توافق فعل با مصلحت واقعی در رفع قبح از فعل مذکور کافی نیست به ویژه اینکه........ 

* به بیان روشن تر بفرمایید چرا این ترک فاقد تأثیر است؟ 

ج: زیرا تأثیر متعلّق به افعالی است که مقتضی برای یکی از دو صفت حسن و یا قبح بوده باشند، نه مجرد امکان، و حال آنکه در اینجا: مدّعی خود معترف است که این ترک امکان صرف و ماهیت بحت است و ذاتا حسن و قبحی ندارد و لذا ترکی که از روی جهالت رخ داده نمی تواند اقتضای قبح در تجرّی را خنثی کند. 

فی المثل زدن یتیم برای تشفّی بد است هرچند این ضرب اتفاقا مایه تأدیب او هم بشود 

گردیده است. 

* حاصل مطلب کدام است؟ 

ج: این است که تجرّی یا قبح ذاتی دارد اعم از فعلی و فاعلی و یا قبح اقتضایی، و چیزی که رافع این قبح از تجرّی شود وجود ندارد. پس؛ سخن صاحب فصول سخن درستی نیست. 

* مراد از عبارت (ثم انّه ذکر هذا القائل... ) چه می‌باشد؟ 

ج: نقل کلام دیگری از صاحب فصول است پس از بیان مطالب یاد شده که می‌فرماید: 

در جائی که: تجرّی با معصیت واقعی مصادف شود عقاب، عصیان و تجرّی با هم تداخل می‌نمایند. 

یعنی: اگر مکلّف با قطع به حرمت مع ذلک مرتکب حرام شود و در واقع هم، عمل حرام بوده باشد در اینجا عقاب تجرّی و عقاب واقع تداخل می‌کنند.

* مراد شیخ از عبارت (و لم یعلم معنی محصّل لهذا الکلام اذ... ) چیست؟ 

ج: این است که، معنا و مفهوم درستی از این سخن صاحب فصول استفاده نمی شود. زیرا اگر تجرّی را عنوان مستقل و علی حده ای برای استحقاق بدانیم، چنانچه خود صاحب فصول نیز به همین معنا معتقد است، دیگر جایی برای تداخل عقاب تجرّی با عقاب عصیان نمی باشد.

به عبارت دیگر: آیا هر دو عنوان عقاب و تجرّی دارای یک عقاب اند یا اینکه علاوه بر عقاب محض تجرّی، شخص متجرّی را نیز یک عقاب دیگری می‌کنند. 

اگر مقصود، عقاب واحد برای هر دو عنوان تجرّی و عصیان است: 

اولا: شما خود برای عنوان تجرّی نیز، همچون عصیان مستقلا عقاب قائل هستید. پس؛ در فرض بالا عقاب مربوط به عصیان است یا تجرّی؟ به هریک که نسبت بدهید ترجیح بلامرجّح است. 

ثانیا: این تداخل با منطق روایات درست نمی باشد و شاهد بر این مدّعی روایتی است با این مضمون که (علی الرّاضی اثم و علی الدّاخل اثمان) یعنی: راضی به گناه یک عقاب دارد و مرتکب آن دو گناه. چنانچه ملاحظه می‌شود، در مورد مرتکب نفرمود یک گناه از باب تداخل، (گناه رضایت) و (گناه ارتکاب) و اگر مقصودتان ازدیاد کیفیّت است؛ این تداخل نمی باشد، بلکه یک قاعده کلی است که هرگاه در فعلی یک عنوان از قبح باشد یک عقاب دارد و اگر معنون به دو عنوان قبح باشد قهرا عذاب مترتّب برآن زیادتر شده و دارای دو عقاب است.

فی المثل: اگر مکلّف مایعی را که هم غصبی است و هم نجس شرب کند دو عقاب دارد. 

نتیجه اینکه وجهی برای تداخل نمی باشد. 

* حاصل مقصود و عقیده شیخ در این مقام چیست؟ 

ج: در متن بعدی گنجانیده شده است که به بررسی آن می‌پردازیم: 

  • فرهاد صفرخواه
  • ۰
  • ۰

۱- و ربما یؤید ذلک

۱- و ربّما یؤیّد ذلک أنّا نجد من أنفسنا الفرق فی مرتبة الذمّ بین من صادف قطعه الواقع و بین من لم یصادف، الّا أن یقال: انّ ذلک انّما هو فی المبغوضات العقلائیّة من حیث انّ زیادة العقاب من المولی و تأکّد الذّمّ من العقلاء بالنسبة الی من صادف اعتقاده الواقع لاجلهٔ التشفّی المستحیل فی حقّ الحکیم تعالی. فتأمل. 

هذا. 

۲- و قد یظهر من بعض المعاصرین التفضیل فی صورة القطع بتحریم شی ء غیر محرّم واقعا، فرجّح استحقاق العقاب بفعله: 

الّا أن یعتقد تحریم واجب غیر مشروط بقصد القربة، فانه لا یبعد عدم استحقاق العقاب علیه مطلقا أو فی بعض الموارد نظرا الی معارضة الجهة الواقعیة للجهة الظاهریّة؛ فانّ قبح التّجرّی عندنا لیس ذاتیّا، بل یختلف بالوجوه و الاعتبارات. 

۳- فمن اشتبه علیه مؤمن ورع عالم بکافر واجب القتل، فحسب أنّه ذلک الکافر و تجرّی فلم یقتله، فانّه لا یستحقّ الذّمّ علی هذا الفعل عقلا عند من انکشف له الواقع، و ان کان معذورا لو فعل. 

۴- و أظهر من ذلک ما لو جزم بوجوب قتل نبیّ أو وصیّ فتجرّی و لم یقتله. 

۵- أ لا تری أنّ المولی الحکیم اذا أمر عبده بقتل عدوّ له فصادف العبد ابنه و زعمه ذلک العدوّ فتجرّی و لم یقتله، أنّ المولی اذا اطّلع علی حاله لا یذمّه علی هذا التجرّی بل یرضی به و ان کان معذورا لو فعل. 

۶- و کذا لو نصب له طریقا غیر القطع الی معرفة عدوّه فأدّی الطریق الی تعیین ابنه فتجرّی و لم یفعل. 

۷- و هذا الاحتمال حیث یتحقّق عند المتجرّی لا یجدیه ان لم یصادف الواقع، و لذا یلزمه العقل بالعمل بالطریق المنصوب، لما فیه من القطع بالسلامة من العقاب، بخلاف ما لو ترک العمل به، فانّ المظنون فیه عدمها. 

۸- و من هنا یظهر أنّ التجرّی علی الحرام فی المکروهات الواقعیّة أشدّ منه فی مباحاتها، و هو فیها أشدّ منه فی مندوباتها، و یختلف باختلافها ضعفا و شدّة کالمکروهات. 

۹- و یمکن أن یراعی فی الواجبات الواقعیّة ما هو الاقوی من جهاته و جهات التجری [۱] . انتهی کلامه رفع مقامه. [۲] 

ترجمه: 

تأییدی بر تفاوت عصیان با تجرّی 

۱- چه بسا تأیید می‌کند آن (تفاوت بین تجری و عصیان) را دریافت وجدانی ما، که تفاوت 

در مرتبه ذمّ بین کسی است که قطعش موافق واقع است با کسی که فعلش مطابق واقع نیست، مگر آنکه گفته شود: 

این تفاوت و تمایز که (بین تجرّی و عصیان) تنها در مکروهات عقلائیّه است (نه در مبغوضات شرعیه) به خاطر ازدیاد مذمّت و عذاب نمودن عبد عاصی از جانب مولای عرفی و عقلاست نسبت به کسی که قطعش مطابق با واقع است برای تشفی خاطر و فرونشاندن خشمی که در حق خدای حکیم محال است این (عدم حرمت تجرّی) نظر ما بود. 

۲- و گاهی برخی از معاصرین، در صورت قطع (مکلف) به حرمت موضوعی که (در واقع) حرام نیست، قول به تفصیل دیده می‌شود، در نتیجه استحقاق مذمت و عقاب متجرّی را نسبت به فعلش ترجیح داده اند. 

مگر اینکه به حرمت واجبی معتقد شود که مشروط به نیت قربت نیست، چه آنکه در این فرض، عدم استحقاق عقاب بر ارتکاب چنین فعلی بعید نمی باشد (اعم از اینکه: مفسده فعل بر مصلحت واقع راجح بوده یا چنین نباشد) یا اینکه در برخی موارد ملتزم به عدم استحقاق عقاب شویم آنهم به علت تعارض جهت ظاهری و واقعی زیرا از نظر ما قبح تجرّی ذاتی نمی باشد بلکه به حسب اعتبارات و چون مختلف می‌باشد 

۳- مثل کسی که، مؤمن پرهیزگار عالمی با کافر واجب القتلی بر او مشتبه شود، یعنی: گمان کند که او کافر مهدور الدم است، لکن تجری کرده او را نکشد؛ 

پس چنین شخصی به خاطر این فعل (تجری) پیش کسانی که از واقع مطلع هستند مستحق عذاب نیست، هرچند در صورت انجام (کشتن) معذور می‌بود. 

۴- و مثال روشن تر از آن (مثال اشتباه مؤمن به کافر) آن جایی است که شخص قطع به وجوب قتل کسی پیدا کند لکن تجری کرده او را نکشد. 

۵- و آنجا که مولای حکیم به بنده اش امر کند به کشتن دشمنش، پس برخورد کند آن عبد به پسر مولا و گمان کند که او دشمن آقایش می‌باشد ولی تجری کرده به قتلش نرساند؛ در اینجا اگر مولی از کار او مطلع شود او را به خاطر این تجری مذمت نمی کند بلکه از کارش راضی می‌شود، اگرچه معذور است اگر او را به قتل برساند. 

۶- و همچنین اگر (مولی) برای بنده اش نسبت به شناخت دشمنش راهی غیر از قطع (اماره ظنی) نصب نمود و این راه کشیده شد تا پسر مولایش پس عبد تجری کرده و او را نکشد، مولا از فعل عبدش خشنود می‌شود. 

۷- این احتمال (خلاف در صورت ظن به عدو) از آنجا که نزد متجری تحقق می‌یابد، اگر مصادف با واقع نباشد نفعی به عبد نمی رساند (مجوز مخالفت نیست)، و لذا موظف می‌کند او 

را عقلش که عمل به طریق منصوب کند، زیرا قطع به سلامت از عقاب در عمل به طریق است، به خلاف اینکه عمل به طریق معین شده را ترک کند، پس گمان در ترک عمل، عدم سلامت از عقاب است. 

۸- و از اینجا (ذاتی نبودن قبح در تجرّی) روشن می‌شود که، تجرّی بر فعل حرام در مکروهات واقعی از تجرّی در مباحات واقعی شدیدتر است، و تجرّی در مباحات شدیدتر از مستحبات است، چنانچه تجرّی در مستحبّات به اختلاف مراتبشان در شدت و ضعف مختلف شده همان طور که در مکروهات این چنین است. 

۹- ممکن است در واجبات واقعی واقع و تجرّی هرکدام اقوی بود رعایت شود. 

تشریح المسائل* در عبارت (یؤید ذلک انّا نجد من انفسنا... ) فاعل یؤیّد و مشار الیه ذلک چیست؟ 

ج: مؤوّل به مفرد (انا نجد من) فاعل یؤید و فرق میان تجری و عصیان مشار الیه ذلک می‌باشد. 

* مراد شیخ از عبارت (یؤید ذلک انا نجد من... ) چیست؟ 

ج: این است که، مرتبه مذمّت و تقبیح در متجرّی و عاصی یکی نمی باشد. 

یعنی: 

آنکه فعلش مطابق مبغوض واقعی باشد مورد عقاب و عذاب شدیدتری است و آنکه تنها با قطع خودش مخالفت نموده، عذاب و عقابی خفیف تر متوجه اوست، زیرا با مراجعه به وجدان خود می‌فهمیم که فرق است بین کسی که قطعش مصادف با وقع درآمده با کسی که قطعش مطابق واقع درنیامده است. 

به عبارت دیگر: آنکه فعلش مطابق با واقع درآمده، هم قبح فاعلی دارد هم قبح فعلی، و عقاب دایر مدار قبح فعلی است، و آنکه فعلش مطابق با واقع درنیامده، تنها دارای قبح فاعلی است. 

پس حکم وجدان مؤید آن است که، مصادف کیفر دارد ولی غیر مصادف نه 

* مراد شیخ از عبارت (الا ان یقال انّ ذلک... ) چه می‌باشد؟ 

ج: بیان یک نظر است مبنی بر اینکه: 

این فرق در مرتبه مذمّت میان متجرّی و عاصی، در مبغوضات شرعیّه نمی باشد چرا که فرق است میان منکرات و مبغوضات شرعیه با مبغوضات عقلائیه. 

یعنی: فعل عاصی و متجرّی هر دو عند الشارع مبغوض، و خداوند محلّ عروض حالات 

نفسانی ممکنات، مثل: غضب، سرور و تشفّی واقع نمی شود و مصادف و غیر مصادف یکسانند، بلکه این مولای عرفی و برخی از عقلاء هستند که میان عبد عاصی و متجری فرق گذاشته اوّلی را به خاطر تشفّی خاطر و فرونشاندن خشم بیشتر مذمّت می‌کنند. 

* مقصود شیخ از عبارت (فتأمل) در پایان این مطلب چه می‌باشد؟ 

ج: می‌خواهد بگوید که منشا تفاوت در مرتبه مذمّت میان عاصی و متجرّی تشفی نمی باشد تا بگوییم در حق خدای حکیم جاری نمی باشد، بلکه ارتکاب، نفس مبغوض است، بله درست است که مولای این عبد به خاطر تشفی او را می‌کشد، چون فرزندش را کشته است لکن سایر عقلاء که از مقتول بیگانه اند مع ذلک مصادف را بیشتر مذمّت و سرزنش می‌کنند و لذا حق این است که مصادف از غیر مصادف بیشتر مذمّت شود. 

* مراد شیخ از عبارت (قد یظهر... التفصیل فی صورة القطع الخ) چه می‌باشد؟ 

ج: بیان رأی مرحوم شیخ محمد حسن نجفی که معروف به صاحب فصول است، می‌باشد. 

* قبل از بیان رأی صاحب فصول جهات موجود در باب تجری را بررسی کنید؟ 

ج: باب تجری دارای دو جهت است 

الف: جهت ظاهری ب: جهت واقعی 

۱- گاهی عنوان ظاهری، خود تجرّی است لکن عنوان واقعی، کراهت است. 

فی المثل: 

شما قاطع شدید به اینکه استشمام بوی خوش در رمضان حرام است مع ذلک تجری نموده و به کار برید، بعد معلوم شود که استشمام و استعمال آن مکروه است در اینجا عنوان تجری اکثر مفسده را دارد و عنوان واقعی (کراهت) اقل مفسده را. 

۲- و گاهی عنوان ظاهری تجری است، لکن عنوان واقعی اباحه است. 

فی المثل: 

شما یقین می‌کنی که «هذا المائع خمر»، مع ذلک می‌آشامید بعد معلوم می‌شود که خمر نبوده، بلکه آب بوده است.

در اینجا، عنوان تجرّی اکثر مفسده و نهایت قبح و مذمت را داراست ولی عنوان واقعی عمل، نه حسن دارد و نه قبح، پس تجرّی موجب عقوبت بوده و حرام است لکن نه اشدّ حرمت. 

۳- و گاهی عنوان ظاهری تجرّی، لکن عنوان واقعی استحباب است. 

فی المثل: 

شما یقین می‌کنی که فلان شخص کافر حربی است و واجب القتل، مع ذلک او را نمی کشید 

بعد از آن معلوم می‌شود کافر ذمّی است و حفظ جان او راجح است. 

در اینجا، عنوان تجرّی صددرصد مذموم و دارای مفسده و عنوان واقعی هفتاد درصد واجد مصلحت است. 

لذا، آن سی درصد مفسده نمی تواند موجب حرمت و عقوبت شود در نتیجه: در این مورد تجرّی حرام نبوده، بلکه حد اکثر کراهت را دارد. 

۴- و گاهی عنوان ظاهری تجرّی، لکن باطن عمل وجوب است. 

فی المثل: 

شما قطع حاصل می‌کنی که فلان شخص، مرتدّ فطری و واجب القتل است مع ذلک تجری نموده او را نمی کشید، بعد معلوم می‌شود که فردی مؤمن و عالم است و قتلش حرام، در اینجا نیز تجرّی صددرصد قبیح و عنوان واقعی عمل (ترک قتل) صددرصد حسن است. 

لذا حسن عنوان واقعی با قبح تجری تعارض کرده هر دو ساقط می‌شوند. 

در نتیجه در چنین موردی، تجری مباح است یعنی نه حسن دارد و نه قبح. 

۵- و گاهی عنوان ظاهری عمل تجرّی، لکن عنوان واقعی وجوبی بسیار مهم است. 

فی المثل: 

شخصی قطع حاصل می‌کند که فلان شخص مهدور الدم و واجب القتل است لکن تجرّی نموده او را نمی کشد سپس معلوم می‌شود که وی یکی از اولیاء راستین است در اینجا، تجرّی صددرصد قبیح و مذموم است لکن عنوان واقعی (ترک عمل) دو برابر حسن دارد. 

لذا اگر تعارضی میان قبح تجرّی و حسن عنوان واقعی پیش بیاید یک برابر مصلحت و حسن باقی است در چنین مواردی نیز تجرّی دارای حسن است. 

* با توجه به مقدمات و تقسیم بندی فوق رأی صاحب فصول چیست؟ 

ج: این است که تجری صور متعددی داشته و هر صورتی دارای حکم مخصوص به خود است. 

* مقدمة بفرمایید افعال اختیاری انسان از لحاظ حسن و قبح بر چند قسم است؟ 

ج: بر سه قسم است از جمله: 

۱- برخی از افعال اختیاری ما حسن و قبحشان ذاتی است 

یعنی فعل تمام الموضوع و علّت تامّه است برای حکم به حسن یا قبح، 

مثل: عدل که حسنش ذاتی است بلکه عین حسن است و ظلم که قبحش ذاتی و به عبارت دیگر عین قبح و زشتی است، پس مادام که عنوان عدل و یا ظلم صادق باشد، حکم به حسن و یا قبح نیز وجود دارد. 

۲- برخی افعال به خودی خود خواهان حسن و یا قبح اند، لکن تا زمانی که مانعی در کار نباشد. مثل: صدق و کذب، تکریم و تحقیر و... 

نکته: در صورت وجود مانع امکان تبدیل حسن و قبح وجود دارد. 

۳- برخی از عناوین و افعال، حسن و قبحشان بالاعتبار است، یعنی: خود فعل لو خلّی و طبعه نه حسن دارد و نه قبح لکن به اعتباری حسن و به اعتباری قبح پیدا می‌کند. 

فی المثل: زدن کودک یتیم اگر برای تشفی باشد قبیح و اگر برای تربیت باشد حسن است. 

* رأی صاحب فصول در حسن و قبح تجری چیست؟ 

ج: در فصل عدم معذوریت جاهل در کتاب فصول پیرامون این بحث می‌فرماید: 

«و تساوی العاملین فی الاختیار لا یوجب تساویهما فی العمل المختار الّذی هو منشا لترتّب الآثار بل آثار کلّ عمل من استحقاق المدح و الثّواب و الذّم و العقاب تترتّب علیه عند صدوره عن المختار العالم بالحال. 

و اما الآثار الّتی یعتقد ترتّبها علی العمل مع خلوّه منها فی نفسها فالّذی یتقوّی فی النّظر انّ هنا تفصیلا: 

و هو انّ الاعتقاد و ان کان بطریق ثبت اعتباره شرعا کالاجتهاد و التقلید المعتبرین فلا اشکال فی ترتّب ثواب العمل بالطریق علیه، بل الظّاهر ترتّب ثواب العمل الصّحیح علیه، لانّ العامل اتی به برجاء فی ثوابه فیؤتی به کما یستفاد من اخبار التّسامح فی ادلّة السّنن و ان کان بطریق غیر معتبر فترتّب الاجر علیه فی غیر المحرّمات غیر معلوم و ان کان بالنظر الی فضله تعالی غیر بعید. 

و امّا بالنسبة الی المحرّمات فینبغی القطع بعدم استحقاق الاجر لا سیّما اذا کان من الکبائر کما لو اعتقد الوثنیّ وجوب عبادة الاوثان او المخالف وجوب اطاعة مشایخه فانّه لا یستحقّ الثواب بعمله قطعا. 

هذا اذا اعتقد الوجوب او الندب. 

و اما اذا اعتقد التّحریم فلا یبعد استحقاق العقوبة بفعله و ان کان بطریق غیر معتبر نظرا الی حصول التّجرّی بفعله الّا ان یعتقد تحریم واجب غیر مشروط. » 

* مراد شیخ از عبارت (الا ان یعتقد تحریم واجب غیر مشروط بقصد القربة) چه می‌باشد؟ 

ج: اشاره به قول صاحب فصول در متن مربوط به ایشان است. 

* مراد صاحب فصول از این عبارت چه بوده است؟ 

ج: مراد واجبات توصلی است که در تحقق آنها قصد قربت شرط نمی باشد یعنی بدون نیت 

و حتی با قصد ریا نیز محقق می‌شوند مثل ازاله نجاست از لباس 

* وجه التزام به تفصیل در این گونه واجبات در چیست؟ 

ج: این است که، چون در واجبات تعبدی قصد قربت شرط تحققشان می‌باشد به ناچار اگر مکلفی معتقد به حرمت آنها باشد و لکن از روی تجرّی انجامشان دهد آن هم به اعتبار اینکه قصد قربت از وی ممکن نیست. 

قطعا واجب واقعی را به جا نیاورده است تا مصلحت واقعیه تحصیل شود و مفسده تجرّی را نابود کند و در نتیجه بتوانیم آن را از مصادیق مورد بحث قرار دهیم. 

* مراد از عبارت (فانه لا یبعد عدم استحقاق العقاب علیه مطلقا او فی بعض.... ) چه می‌باشد؟ 

ج: 

* مراد از مطلقا در متن فوق چه می‌باشد؟ 

ج: غرض تمام موارد است در مقابل فی بعض الموارد. 

* مراد از عبارت (نظرا الی معارضة الجهة الواقعیة... ) چه می‌باشد؟ 

ج: بیان علت است برای عدم استحقاق عقاب نسبت به برخی از موارد تجری. 

* مراد صاحب فصول از عبارت (فان التجرّی عندنا لیس ذاتیا... ) چه می‌باشد؟ 

ج: بیان علت است برای ملاحظه موازنه میان جهت واقعیه با جهت ظاهریه بدین معنا که: 

عمل تجرّی بنفسه قبحی نداشته و نمی تواند تمام الموضوع و علت تامّه برای قبح باشد، لذا از حیث ترتّب عقاب یا سقوط عذاب از فاعل آن، باید موارد را در نظر گرفت. یعنی چه بسا در تجرّی فاعل، فعل پسندیده ای صورت پذیرد که مانع از عقاب اوست، این ازآن جهت است که ما مدّعی هستیم که قبح تجرّی ذاتی نبوده و به اعتبار وجوه فرق می‌کند. 

فی المثل: مکلّفی یقین می‌نماید که فلان شخص کافری واجب القتل است (و حال آنکه فردی فاضل و متقی است) در این حال اگر مخالفت شرع کرده او را نکشد، کسانی که از واقع باخبراند او را مذمّت و تقبیح نمی کنند چرا که، نکشتن مؤمن عنوان پسندیده ای است که مانع از تأثیر قبح تجرّی است. 

* مقصود صاحب فصول از عبارت (و اظهر من ذلک.... ) چه می‌باشد؟ 

ج: ذکر امثله ای است در ذاتی نبودن تجرّی از جانب صاحب فصول و همفکرانش. 

* مراد صاحب فصول از عبارت (کذا لو نصب.... ) چه می‌باشد؟ 

ج: مراد این است که تجرّی تنها در فرض قطع تحقّق ندارد، بلکه در صورت مکلّف بودن به اماره ظنیّه و ترک آن نیز متصوّر است. 

* وجه قطع به سلامت از عقاب در عبارت (لما فیه من القطع بالسّلامة من العقاب) چیست؟ 

ج: عمل به طریق است و اقتضای حال، یعنی: 

انجام عمل از عبد چون به انگیزه امتثال از فرمان مولی است عقلا مقتضای حصول اجزاء است و لذا مولی نمی تواند او را باید موارد را در نظر گرفت. یعنی چه بسا در تجرّی فاعل، فعل پسندیده ای صورت پذیرد که مانع از عقاب اوست، این ازآن جهت است که ما مدّعی هستیم که قبح تجرّی ذاتی نبوده و به اعتبار وجوه فرق می‌کند. 

فی المثل: مکلّفی یقین می‌نماید که فلان شخص کافری واجب القتل است (و حال آنکه فردی فاضل و متقی است) در این حال اگر مخالفت شرع کرده او را نکشد، کسانی که از واقع باخبراند او را مذمّت و تقبیح نمی کنند چرا که، نکشتن مؤمن عنوان پسندیده ای است که مانع از تأثیر قبح تجرّی است. 

* مقصود صاحب فصول از عبارت (و اظهر من ذلک.... ) چه می‌باشد؟ 

ج: ذکر امثله ای است در ذاتی نبودن تجرّی از جانب صاحب فصول و همفکرانش. 

* مراد صاحب فصول از عبارت (کذا لو نصب.... ) چه می‌باشد؟ 

ج: مراد این است که تجرّی تنها در فرض قطع تحقّق ندارد، بلکه در صورت مکلّف بودن به اماره ظنیّه و ترک آن نیز متصوّر است. 

* وجه قطع به سلامت از عقاب در عبارت (لما فیه من القطع بالسّلامة من العقاب) چیست؟ 

ج: عمل به طریق است و اقتضای حال، یعنی: 

انجام عمل از عبد چون به انگیزه امتثال از فرمان مولی است عقلا مقتضای حصول اجزاء است و لذا مولی نمی تواند او را از چنین عملی نهی نماید. 

مراد عبارت (و من هنا... ) در عبارت صاحب فصول چیست؟ 

ج: اشاره به ذاتی نبودن قبح در تجرّی و تفاوت در مراتب مذمّتش به اعتبار می‌باشد. 

* مراد صاحب فصول از عبارت (ان التجرّی علی الحرام... اشدّ منه فی مباحاتها) چه می‌باشد؟ 

ج: این است که، چنانچه فاعل مکروه واقعی را حرام دانسته و مع ذلک تجرّی نموده و مرتکب شود. مذمّتش بیشتر و شدیدتر است از اینکه مباح واقعی را حرام دانسته تجرّی کرده و مرتکب شود. 

* مراد از عبارت (یختلف باختلافها ضعفا و شدة) چه می‌باشد؟ 

ج: این می‌باشد که، در مندوبات نیز مراتب مذمّت و توبیخ از جهت شدّت و ضعف می‌باشد چه آنکه برخی مندوبات مؤکد و برخی غیر مؤکداند و لذا تجرّی در مندوبات مؤکد شدیدتر از تجرّی در مندوبات غیر مؤکد است. 

* حاصل مطلب فوق از نظر صاحب فصول چیست؟ 

ج: این است که اگر مکلّفی مستحب واقعی را حرام دانسته و تجرّی کرده مرتکب شود تجرّیش بیشتر و شدیدتر است از کسی که مستحب مؤکدی را حرام بداند و مرتکب شود. 

همان طور که تجرّی در مکروهات به حسب مراتب مختلف متفاوت است و لذا اگر مکلفی مکروه ضعیفی را حرام دانسته، تجرّی کرده و مرتکب شود، تجرّیش سبک تر از کسی است که مکروه مغلّظی را حرام دانست، تجرّی نموده و مرتکب شود. 

* مراد صاحب فصول از عبارت (و یمکن ان یراعی.... ) چیست؟ 

ج: مراد نفی استحقاق عقاب از تجرّی در واجبات واقعی به طور مطلق یا نسبت به برخی موارد است.

  • فرهاد صفرخواه
  • ۰
  • ۰

و یمکن الخدشة فی الکلّ. 

۱- اما الاجماع، فالمحصّل منه غیر حاصل، و المسألة عقلیة، خصوصا مع مخالفة غیر واحد، کما عرفت من النهایة و ستعرف من قواعد الشهید، قدّس سرّه، و المنقول منه لیس حجة فی المقام. 

۲- و اما بناء العقلاء، فلو سلّم فانّما هو علی مذمّة الشخص من حیث أن هذا الفعل یکشف عن وجود صفة الشقاوة فیه، لا علی نفس فعله، کمن انکشف لهم من حاله أنّه بحیث لو قدر علی قتل سیّده لقتله، فانّ المذمة علی المنکشف، لا الکاشف. 

۳- و من هنا یظهر الجواب عن قبح التجرّی، فانّه لکشف ما تجرّی به عن خبث الفاعل لکونه جریئا عازما علی العصیان و التّمرّد، لا عن کون الفعل مبغوضا للمولی. 

۴- و الحاصل: أنّ الکلام فی کون هذا الفعل- الغیر المنهیّ عنه واقعا، مبغوضا للمولی من حیث تعلّق اعتقاد المکلّف بکونه مبغوضا، لا فی أنّ هذا الفعل ینبئ عن سوء سریرة العبد مع سیّده و کونه جریئا فی مقام الطغیان و المعصیة و عازما علیه، فانّ هذا غیر منکر فی هذا المقام، کما سیجی ء، و لکن لا یجدی فی کون الفعل محرما شرعیّا، لانّ استحقاق المذمّة علی ما کشف عنه الفعل لا یوجب استحقاقه علی نفس الفعل. و من المعلوم أنّ الحکم العقلی باستحقاق الذمّ انّما یلازم استحقاق العقاب شرعا اذا تعلّق بالفعل، لا بالفاعل. 

۵- و اما ما ذکر من الدلیل العقلی فنلتزم باستحقاق من صادف قطعه الواقع، لانّه عصی اختیارا، دون من لم یصادف. 

قولک: «انّ التفاوت بالاستحقاق و العدم لا یحسن أن یناط بما هو خارج عن الاختیار»، ممنوع، فانّ العقاب بما لا یرجع بالأخرة الی الاختیار قبیح، الّا أنّ عدم العقاب لامر لا یرجع الی الاختیار قبحه غیر معلوم. 

۶- کما یشهد به الاخبار الواردة فی أنّ: «من سنّ سنّة حسنة کان له مثل أجر من عمل بها، و من سنّ سنّة سیّئة کان له مثل وزر من عمل بها».

۷- فاذا فرضنا انّ شخصین سنّا سنّة حسنة او سیّئة و اتّفق کثرة العامل باحداهما و قلّة العامل بما سنّة الآخر، فانّ مقتضی الروایات کون ثواب الاوّل او عقابه اعظم. 

و قد اشتهر انّ للمصیب اجرین و للمخطئ اجرا واحدا و الاخبار فی امثال ذلک فی طرف الثواب و العقاب بحدّ التواتر. 

۸- فالظاهر انّ العقل انما یحکم بتساویهما فی استحقاق المذمّة من حیث شقاوة الفاعل و خبث سریرته مع المولی لا فی استحقاق المذمّة علی الفعل المقطوع بکونه معصیة.

 

ترجمه:

مناقشه شیخ در ادلّه قائلین به حرمت تجرّی 

خدشه در تمام ادله (مشهور) ممکن است 

۱- اما اجماع، پس محصّل از آنکه در دست نیست، از آن گذشته این مسئله عقلی است مخصوصا با مخالفت بسیاری از علماء در آن چنانچه از کلام علامه در نهایه متوجّه شدید و به زودی از فرموده شهید اوّل در کتاب قواعد دانسته خواهد شد. 

و اجماع منقول از آن نیز در این مقام حجّت نیست. 

۲- و اما بناء العقلاء، به فرض وجود آن (بناء) بر سرزنش (متجرّی) از این جهت است که این فعل (صادر از او) کاشف از وجود صفت شقاوت در وی (متجری) می‌باشد نه بر نفس فعل واقع از او (متجری) مثل کسی که عند العقلاء از احوالش کشف گردیده که اگر بر کشتن مولایش دست یابد او را خواهد کشت و این مذمّت بر صفت شقاوت متجرّی است که برای عقلاء کشف شده نه برآن فعلی که از متجری صادر شده است و از اینجا: (انّ المذمّة علی المنکشف، لا الکاشف: 

۳- و از اینجا جواب از قبیح بودن تجرّی و حرمت آن نیز آشکار می‌شود، زیرا قبح تجری به شقاوت فاعلی متوجّه است (که به واسطه فعل صادره کشف می‌شود) چون که فاعل، جری و عازم بر عصیان و سرکشی است نه اینکه، نفس فعل صادره (از فاعل) مبغوض مولی باشد. 

۴- حاصل کلام اینکه: سخن ما در این فعل (صادره از متجرّی) است که در واقع منهی نبوده و تنها از آن جهت که متعلّق اعتقاد فاعل است مبغوض مولی است، نه در اینکه این فعل صادر که به اعتقاد مکلّف (فاعل)، منهی عنه است از باطن بدو شقیّ عبد نسبت به مولایش، جری بودن در مقام سرکشی و گناه و تصمیم بر طغیان او خبر می‌دهد؛ 

چه آنکه این (انباء و اخبار) در مبحث تجری مورد انکار نیست. چنانچه بزودی خواهد آمد، لکن این (قبح فاعلی متجری) باعث تحریم شرعی فعل صادره نمی باشد، زیرا استحقاق سرزنش بر قبح فاعلی (شقاوت درونی) که فعل صادره از فاعل، کاشف آن است باعث استحقاق مذمّت بر خود فعل فاعل نمی شود. و بدیهی است که حکم عقل به استحقاق مذمّت زمانی با استحقاق عقاب تلازم دارد که به فعل تعلق بگیرد نه به فاعل. 

۵- و اما دلیل عقلی که ذکر شد، ما ملتزم به استحقاق عقاب کسی می‌شویم که قطعش مطابق با واقع است زیراکه او از روی اختیار عصیان کرده نه کسی که قطعش مصادف با واقع نبوده. 

۶- اما این سخن شما که (تفاوت به استحقاق و عدم استحقاق عقاب، حسنی ندارد که 

فعلی که حتی در مرحله اخیره هم به اختیار منتهی نمی شود قبیح است مگر عدم العقاب بر فعلی که به اختیار منتهی نمی شود و قبحش نامعلوم است. 

۷- چنانچه گواه است به این (کون العقاب علی امر اختیاری) اخبار و روایات وارده در اینکه (من سن سنة حسنة کان له مثل اجر من عمل بها، و من سن سنة سیئة کان له مثل وزر من عمل بها) ؛ ترجمه: کسی که سنت نیکوئی گذارد پاداش او مثل پاداش کسی است که به آن عمل نماید و کسی که سنت زشتی گذارد وزر و وبال او مثل وزر و وبال کسی است که مرتکب آن می‌شود 

۸- بنابراین اگر فرض کنیم که دو شخص سنت پسندیده ای را تأسیس نمودند یا اینکه هر دو عمل زشتی را پایه گذاری کردند و اتفاقا عاملین به طرح یکی بسیار و عاملین به طرح دیگری کم باشند، مقتضای روایات این است که ثواب یا عقاب اوّلی بیشتر است از فرد دومی. 

۹- ولی مشهور این است که برای مصیب دو اجر و برای مخطی یک اجر می‌باشد. 

اخبار و روایات وارده در امثال این امور (افعال و اعمالی که به مناط اختیاری بودن جزء اخیرشان ثواب و عقاب برآن مترتّب است) و اشتباه این امور در دو طرف ثواب و عقاب بر افعال به حد تواتر است. 

۱۰- پس ظاهر چنین است که: حکم عقل به تساوی این دو شخص در استحقاق مذمت از حیث شقاوت و قبح فاعل است در مقابل مولی، نه از جهت علم و قطع به معصیت بودن فعل. 

تشریح المسائل* مراد از عبارت (فالمحصّل منه غیر حاصل) در متن چه می‌باشد؟ 

ج: خدشه بر دلیل اول مشهور است که از قید (منه) استفاده می‌شود که دارای اقسامی است از جمله ۱- اجماع محصل ۲- اجماع منقول.

* اجماع محصل چگونه اجماعی است؟ 

ج: اجماعی است که، مکلف مجتهد خود شخصا به واسطه فحص کامل، آن را تحصیل نموده باشد. 

* چرا شیخ اجماع محصّل را غیر حاصل می‌داند؟ 

ج: زیرا اجماع را زمانی مفید قطع می‌دانند که محقّق و محصّل باشد و حال آنکه چنین اجماعی وجود ندارد یعنی آنها هم که بدنبال تحصیل اجماع رفته اند اجماع دارای ارزشی را تحصیل نکرده اند. 

* مراد از عبارت (و المسألة عقلیة) در متن چیست؟ 

ج: اشاره به عدم حجیت اجماع است در مسئله مورد بحث 

یعنی این مسئله که آیا تجری عقاب دارد یا نه یک مسئله عقلی محض است و نیاز به برهان دارد و حال آنکه اجماع به اعتبار اینکه کاشف از قول معصوم است در مسائل فقهی و شرعی حجت است و لذا در مسائل عقلیه همچون مسئله مورد بحث نمی توان به اجماع تمسک نمود. 

* چرا در مسائل عقلیه محض نمی توان به اجماع تمسک نمود؟ 

ج: زیرا اجماع و اتفاق آراء فقها بر امر عقلی حتی اگر محقّق و محصّل هم باشد، کاشف از رأی و نظر معصوم نمی باشد چه رسد به این مسئله که این همه مورد اختلاف است چنانکه، شیخ معتقد است که تجرّی عقاب آور نیست و تنها قبح فاعلی دارد نه فعلی، مشهور معتقدند که تجرّی موجب عقوبت است. 

و کثیری از فقها، قائل به عدم حرمت تجرّی هستند. 

* مراد از عبارت (فالمنقول منه لیس بحجّة) در متن چیست؟ 

ج: این است که: وقتی اجماع محصّل در ما نحن فیه حجیّت ندارد به طریق اولی اجماع منقول که حتی در مسائل تعبّدی شرعی فاقد حجیّت است، حجّت نمی باشد. 

* غرض از اجماع منقول چیست؟ 

ج: غرض اجماعی است که، خود مکلّف مجتهد آن را تحصیل نکرده، بلکه فرد عادلی آن را نقل کرده است. 

* مقدمة بفرمایید مذمت بر چند قسم است؟ 

ج: بر دو قسم است ۱- مذمت فعلی ۲- مذمت فاعلی 

* مراد از مذمت فعلی و فاعلی چیست؟ 

ج: مذمت فعلی یعنی: عمل شخص یک عمل زشت و ناپسند است. 

مذمت فاعلی یعنی: فرد مکلّف، شقی و دارای نیات زشت و افکار پلید است هرچند در خارج کار زشتی از او سر نزند و یا اینکه قادر بر اقدام نباشد. 

* عبارت اخرای مذمت فعلی و فاعلی چیست؟ 

ج: قبح فعلی و قبح فاعلی 

یعنی: گاهی عنوان قبح، صفت فعل است و گفته می‌شود فلان فعل قبیح است، و گاهی صفت فاعل است که گفته می‌شود فلان شخص قبیح است. 

* چه نسبتی از نسب اربع میان قبح فعلی و فاعلی برقرار است؟ 

ج: عموم و خصوص مطلق 

بدین معنا که قبح فعلی لازمه اش قبح فاعلی است و لکن قبح فاعلی لازمه اش قبح فعلی نمی باشد چرا که کار قبیح از فاعل قبیح صادر می‌شود، لکن چنین نیست که هرجا فاعل قبیحی هست فعل قبیح از او سر می‌زند، بلکه از بعضی سر می‌زند و از بعضی سرنمی زند.

* عقاب در شرع مقدس دایر مدار کدام قبح است؟ 

ج: قبح فعلی 

* مراد شیخ از عبارت (و اما بناء العقلاء) چه می‌باشد؟ 

ج: ردّ دلیل سوّم مشهور است بر عقوبت متجری. چنانچه خود می‌فرماید: 

سلّمنا که چنین سیره ای بر مذمّت متجرّی وجود داشته باشد و لکن این تقبیح بر صدور فعل نیست چون عمل صادره عمل قبیحی نیست و چه بسا عملی از او سر نزده باشد و لکن تصمیم دارد عمل زشتی را که به زشتی و قبح آن قطع دارد انجام دهد پس او شخصا پلید است زیرا دارای صفت شقاوت است و لذا عقلا متجرّی را سرزنش و تقبیح می‌کنند. 

لذا، مذمت عقلاء به اعتبار قبح فاعلی است نه قبح فعلی. 

* مراد از عبارت (کمن انکشف لهم.... ) در متن چه می‌باشد؟ 

ج: ایراد یک مثال است در قبح متجری و عدم عقوبتش. 

می گوید: از نظر عقلاء اگر بنده ای تصمیم بر قتل مولای خود بگیرد و لو هنوز فعل خود را انجام نداده باشد، سرکش و مستحقّ مذمّت است. 

بنابراین: مذمّت در باب تجرّی مذمّت فاعلی است نه فعلی و عقاب دایر مدار مذمّت فعلی است؛ در نتیجه: 

متجرّی عقاب ندارد و شما از آوردن دلیلی که حرمت فعل را اثبات کند عاجزید. 

* مراد شیخ از عبارت (فنلتزم باستحقاق من صادف قطعه الواقع) چیست؟ 

ج: ردّ دلیل چهارم مشهور است بر عقوبت متجرّی. لذا می‌فرماید: ما ملتزم می‌شویم به اینکه: اگر قاطعی قطعش مطابق با واقع درآید چون از روی علم و اراده مرتکب گناه شده است همچون دیگر عاصیان مستحقّ عقوبت و مجازات است و لکن فردی که قطعش مطابق با واقع درنیامده مستحق مجازات نیست چون مرتکب عصیان و گناه نشده است. 

* مراد شیخ از عبارت (قولک.... ممنوع) در متن مربوطه چه می‌باشد؟ 

ج: بیان یک اشکال است. و حاصل اشکال مستشکل این است که: در فرض مذکور که دو فرد مکلف با قطع به شراب بودن مایعی که در اختیارشان بود آن را نوشیدند و اتفاقا مایعی را که زید نوشید خمر و آنچه را عمر نوشید آب از کار درآمد، فعل این دو نفر از جهت اختیار با هم 

مساوی است. 

زیرا هر دو از روی علم، اختیار و اراده مایع مقطوع به را نوشیدند و لذا از نظر حسن و یا قبح فعلی با هم تفاوتی ندارند الا اینکه فعل زید مطابق با واقع درآمد و فعل عمر مخالف با واقع و لکن این مسئله در اختیار هیچ یک نبوده است. 

در نتیجه: هر دو مرتکب فعل قبیح شده اند و لذا مستحق عذاب اند. 

حال: 

اگر تنها زید را معاقب بدانید و عمر را غیر معاقب، بین این دو تفاوت گذاشته و ملاک این تفاوت را نیز امری قرار داده اید (یعنی: مصادفت و عدم مصادفت) که از اختیار این دو خارج است و این عمل حسنی نداشته و از عدالت بیرون است.

* غرض شیخ از عبارت (فانّ العقاب بما لا یرجع بالآخرة... ) چه می‌باشد؟ 

ج: جواب از اشکال و استدلال مستشکل است به اینکه: 

اولا: عدم عقاب بر امر غیر اختیاری قبحی ندارد و لذا طرح آن در اشکال، جایی ندارد. و آنچه قابل طرح و اشکال است، عقاب و عذاب بر امر غیر اختیاری است. 

ثانیا: عقاب هریک از دو شخص زید و عمر قابل مناقشه نیست چرا که عمل وی (یعنی: 

نوشیدن شراب) از روی علم و اختیار صورت گرفته است پس عقاب زید بر امر غیر اختیاری (یعنی: مطابقت فعل با واقع) مترتّب نمی باشد، بلکه بر امر اختیاری (یعنی: اراده عمل از روی علم و اختیار)، مترتّب است و حال آنکه در عمر چنین نمی باشد. 

یعنی: آخرین عمل وی موجب وقوع در محرّم واقعی نشد پس وجهی بر مؤاخذه او وجود ندارد. حاصل مطلب: 

اگر عقاب منوط به امر غیر اختیاری باشد قبیح است ولی عدم العقاب منوط به امر غیر اختیاری باشد قبحی ندارد. 

* مراد شیخ از عبارت (کما یشهد به الاخبار الواردة... ) چه می‌باشد؟ 

ج: ذکر شواهدی است مبنی بر اینکه: ثواب و عقاب بر امر اختیاری واقع شده و آن جزء اخیر عمل است که مکلف با علم به حسن یا قبحش آن را انجام داده است و این امر اختیاری است که در قلّت و کثرت ثواب یا عقاب دخالت دارد. 

* شاهد و گواه اول شیخ در تثبیت این مدّعی چیست؟ 

ج: روایت (من سن سنة حسنة کان له مثل اجر من عمل بها) 

فی المثل: دو نفر برای برگزاری نماز جماعت و عبادت بندگان خدا به نیت بردن ثواب مستقلا اقدام به ساختن مسجد می‌کنند. 

حال، در یکی از دو مسجد نمازگزار و عبادت کننده بیشتر و در دیگری، کمتر حاضر می‌شوند در اینجا آن مسجدی که پذیرای جمعیّت بیشتری است ثواب مؤسّسش نیز بیشتر است درحالی که کثرت و قلّت جمعیّت در اختیار مؤسّس نمی باشد، بلکه امری اتفاقی و بیرون از اختیار مؤسس می‌باشد. لکن، همین امر غیر اختیاری در زیادت و نقصان ثواب مؤثّر است. 

* گواه دوم شیخ بر ترتّب ثواب و عقاب بر امر اختیاری و تأثیر امر غیر اختیاری در زیادت و نقصان ثواب یا عذاب چیست؟ 

ج: عبارتست از روایت (من سن سنة سیئة کان له مثل وزر من عمل بها) مثلا اگر هریک از زید و عمر مستقلا اقدام به ساخت و بنای یک مرکز فساد نمودند، و برحسب اتفاق در یکی از این دو مرکز جمعیّت بیشتری جهت انجام گناه حاضر شوند و در دیگری عمل گناهی صورت نپذیرد، بدیهی است آن مؤسّسی که بنایش پایگاه جرم و جنایت بیشتری است دارای جرم سنگین تر و عقاب زیادتری است. 

حال استقبال از یک مرکز فساد و عدم استقبال از مرکز دیگر، خارج از اختیار مؤسّسین است و لکن در کثرت و قلّت عقاب مؤسّس، مؤثّر می‌باشد. 

* مراد از عبارت (قد اشتهر انّ للمصیب اجرین و للمخطئ اجرا واحدا) چه می‌باشد؟ 

ج: استناد به استشهاد دیگری است بر اینکه عقاب و ثواب، مترتّب بر امر اختیاری است هرچند امر غیر اختیاری در کثرت و قلت ثواب مؤثر است یعنی مجتهدی که فتوی داده و اجتهادش مطابق با واقع باشد دارای دو اجر است یکی در مقابل رنج و زحمتی که برای افتاء برده است و یکی بابت رسیدن به واقع. لکن مجتهدی که فتوی داده و اجتهادش مطابق با واقع نبوده و خطا کرده دارای یک اجر است آن هم به خاطر رنج و زحمتی که در افتاء کشیده است و لذا مشاهده می‌شود که: 

اصابت به واقع و عدم اصابت به واقع اگرچه بیرون از اختیار است مع ذلک در کثرت و قلّت ثواب تأثیر دارد بدون اینکه در این حکم بی عدالتی شده باشد. 

* مراد شیخ از عبارت (فالظاهر انّ العقل انّما یحکم بتساویهما من.... ) چه می‌باشد؟ 

ج: بیان نتیجه بحث است بدین معنا که: 

هیچ استبعادی ندارد که عدم المصادفة با واقع، در مسئله مورد بحث ما موجب عدم العقاب شود. 

بنابراین: عقل عقلاء، این دو شخصی را که با قطع خود مخالفت نموده اند و یکی مطابق با واقع درآمد و دیگری نه، در اصل مذمّت و توبیخ فاعلی مساوی می‌دانند و لکن در مذمّت فعلی هیچ گاه مساوی نمی باشند.

  • فرهاد صفرخواه